پرینت

۳۲ - پيرو دين سياسی عاصی است

 پيرو دين سياسی عاصی است

(چهارده قرنست که ناگفته مانده)

(چونکه دين را از سياست نرانده)

 

ای خدائی که باشی محصول جهل

که فهمش امروزه گرديده است سهل

چونکه افشا شده مردم  نااهل

عصر، عصر علم وُ دموکراسی است

پيرو دين سياسی عاصی است

 

ای خدائی که سراپای دروغی

چونکه ساخت تجّار عهد بوغی

مثل خالق خود مانند يوغی

خدا شکلی از افکار تجّاراست

که در عصر ماشينيسم گرديده پست

 

ای خدائی که گويا "ذاتا" فکری

فکر تاجری که محتاج شکری

خالق دروغ وُ حيله وُ مکری

ای خدای دروغ وُ حيله وُ مکر

رازقت کارگران را بکن شکر

 

ای خدائی که "قادر" هستی بدان

گر راستگوئی همزمان از آسمان

به زبان هر قومی سخن بران!    <

طبيعت را مادّه آفريده است

تاجر برده فروش خريده است

 

ای خدائی که ملاک پرور هستی

چونکه صاحب زر و زيور هستی

بدين علّت بر آنها سرور هستی

با پرداخت بهای هر برده ای

به رهانيدنش تشويق کرده ای

 

ای خدائی که دارای کتابی

پند رسمی شده در آن نيابی

که باشد درخور شکر وُ ثوابی

پند جنبهً قانونی ندارد

که به ميدانهای سنگسار بيارد   (مردان چهار زنه را)

 

ای خدائی که قانون می گذاری

چرا از انسان دوست شدن بيزاری؟

با خوراندن اسيد ... می آزاری

زندگی با تولّد می آغازد

بعد از مرگ، هستی خود را می بازد

 

ای خدائی که مصادره گری

بهر مصادره گر کارگری

سربار کارگر وُ پيشه وری

آنچه طبيعی است اجتماعی نيست

که علم توفان وُ زلزله حاکيست

 

ای خدائی که تخم ترس ميکاری

با ترسانيدن به زانو درآری

گويا که تو خط دهندهً ماری

عمر ترس ناشی از جهل طی شده

سرکهً نارس رسيده، می شده

 

ای خدائی که ضدّ وُ نقيض گوئی

از علم منطق نبرده ای بوئی

از خداوند خودت هم پرروئی

محصول باد را مصادره نکن

می توانی کلک باد را بکن!

 

ای خدائی که نياز داری به شکر

ما را مشغول کردی با نماز وُ ذکر

تغيير نه يافته ايم که مانده ايم بکر

پنداشتيم که زلزله کار خداست

رموزش بهر درک وُ فهم ناپيداست

 

ای خدائی که وارث "ميگزينی"

نگفتی که از آنی، يا از اينی

در اين مورد نه پرچانه، وزينی

سالب، نقد را نسيه نمی کند

ريشه ياب قضيّه نمی کند  <

 

ای خدائی که می گوئی بکوشيد

حقّ طلب را قبل از مرگش بکشيد

در دوزخ بر رخش اسيد بپاشيد

چرا در کشتن زن لازم آيی؟

دزدان شرعی را می آزمائی؟

 

ای خدائی که ضدّ بشر هستی

از سوزانيدن انسان سرمستی

چونکه مثل آدولف هيتلر فاشيستی

طلب حقوق يکسان جرم نيست

قاتل بردگان حقّ طلب کيست؟

 

ای خدائی که ارتجاعی هستی

درب پيشرفت را به روی ما بستی

(از آنجمله انقلاب صنعتی)

چونکه با ملاک وُ تجّار همدستی

تخم چاره جوئی را تو خشکاندی

اروپا را به ريش ما خنداندی

 

ای خدائی که تحريک کننده ای

در گناه خود شريک کننده ای

بهر ارتجاع چريک کننده ای   (مثل نوکر موسی)

به ما چه هر دو مرتجع رقيبند

بايد افشا شوند که نفريبند

 

ای خدائی که ميخواهی شاه شوی

مثل اوردک نه، مثل غاز راه روی

ميتوانی، گر شوی هر گاه قوی

لاکن عصر شاهنشاهی گذشته

جمهوريت به جای آن نشسته

 

ای خدائی که فردگرا می کنی

زن جاهل را مردگرا می کنی

خرافاتی وُ وردگرا می کنی

کار جمعی جمعگرا می پذيرد

استبداد از فردگرائی می زايد

 

ای خدائی که خواهی تسليم کنی

اراده ميکشی که مسلم کنی

خلع سلاح کرده وُ مظلوم کنی

دموکراسی خواهان استقلالست

محصول استقلال صلح وُجلالست

 

ای خدائی که عمله ميکنی

مثل نافنويس حامله ميکنی

سپس همسان جميله ميکنی  (مريم)

خجالت جزو بهترين صفات است

"چهار زن وُ چند صيغه" آفات است

 

ای خدائی که خرافات پسندی

از خرافات تو گيرم چه پندی؟  <

گر بپذيرم  به ريشم می خندی

من بايد روی پای خود بيايستم

چونکه تحميل وُ تحقيرپذير نيستم

 

ای خدائی که می انديشی چو شاه

کاه را کوه ميکنی که، کنی تباه

چرا چند شوهری را کردی گناه؟

(البته کاری است زشت وُ اشتباه)

اگر چند شوهری فاحشگی است

چرا چندهمسری فاحشگی نيست؟

 

ای خدائی که مینالی از ستم

به ضرر حوّا، به نفع آدم

که نشورد بر عليه پدرم

خدا زن را نيمه آدم شمرده

ارادهً زن مسلمان مرده

 

ای خدائی که دلداده ميکنی

ز جهلش سو استفاده ميکنی

بی غيرت وُ بی اراده ميکنی

سخنان ظاهرا مردم پسند   (پوپوليست)

>  به داد عوامفريبان می رسند

 

ای خدائی که قضاوت ميکنی

با حقّ طلبی عداوت می کنی

بر عليه زن قساوت می کنی

زن خواهان برابری با مردست

ضدّ زن مرد نيست، بلکه نامردست

 

ای خدائی که قاتل وُ جلادی

طرفدار استبداد وُ بیدادی

تأثير نمی پذيری از فريادی

طبيعت گر ز تو حرفی می شنفت

سيلش از روی زمين مرا می رفت

 

ای خدائی که ديکتاتور نابی

مردم بيدار شده است، تو در خوابی

مپندار از دستش رهائی يابی

دعوا بر سر حقوق بشرست

رفتن به پيشواز روز محشرست

 

ای خدائی که بت پرست ميکنی

به شکل ديگر لات پرست* ميکنی

خدای خود** را خودپرست ميکنی

گذشتن از حقّ انتقاد خود

بت پرستی است که می تراشد بت

 

   *- نام بتی بوده. سوره نجم آيه 19

 **- سرکرده ها

 

ای خدائی که جهل می آفرينی

که تحميق کنندهً آخرينی

مپندار شايستهً آفرينی!

دشمن خطّ - مشی آذرينی

با آتش بازی نکن که می سوزی

چونکه ظلمترانست تورک امروزی.

 

ای خدائی که تصميم گيرنده ای

چونکه غيرت ما را ميرانده ای

يعنی مثل حيوان درّنده ای

تو با سلب اراده خدا شدی

انتخاب کنندهً ... بودا شدی

 

ای خدائی که جنسا مذکّری

در پی شکرگذار وُ نوکری

لذا بيخود ميگوئی بی پيکری

بی پيکر عاری از مغز وُ زبانست

خدا می انديشد وُ سخن رانست

 

ای خدائی که جنسا مذکّری

ولی از نوع ما نيستی که کری

ما می جنگيم بر عليه نوکری

ما مردان خواهان آزادی هستيم

به رهانيدن زن عهد بستيم

 

ای خدائی که طالع تعيين کنی

نفع وارث خود را تأمين کنی

سالبين را صاحب زمين کنی

اجداد برده مگر زمين نداشت؟

کی به نفع سالبين امضا گذاشت؟

 

ای خدائی که از قوم عربی

تاجر مکّه، يا اينکه حلبی

از تورک وُ تورکستان چی ميطلبی؟

هر ملّتی فرهنگ ويژه دارد

بيگانگی فاجعه به بار آرد

 

ای خدائی که جهان را نگشتی

خواهان طبيعت خوش سرشتی

نهرها وُ حورييان بهشتی

مرد فاسد به دنبال پستان است

توران پر از نهر وُ، باغ وُ، بستان است

 

ای خدائی که تحقير کننده ای

مرد را بر زن مدير کننده ای

زن را آلت وُ اسير کننده ای

بهر بی شرف زن آلت مرد است

در حاليکه زن خدای فرزند است

 

ای خدائی که ميگوئی مالکم

چونکه "خالق" جنّ وُ ملائکم

بهر کشتن در حال تدارکم

("آفريدی" که بکشی؟! تف بر تو!)

خالق من پدر وُ مادرمست

که فدا میشوند که کنند سربست

 

ای خدائی که ميگوئی قاضييم

از قوانين ضدّ زن راضييم

به نفع مرد، برندهً بازييم

(قوانين فوق را او امضا کرد)

(که زن بردگی کند برای مرد)

 

ای خدائی که طلاق نمی دهی

روی ميز همچون جوابی می نهی

"گر طلاقت ندهم، نمی رهی"

کجای همچون قانونی انسانيست؟

قوانين غير انسانی از کيست؟

 

ای خدائی که دنبال لذّتی

خواهان شکر وُ نماز وُ عزّتی

بر عليه زن بفکر نهضتی

حقّ طلاق وُ، اولاد وُ، ارث وُ، غير

از قوانين خدا می برند خير

 

ای خدائی که قسی القلب هستی

چونکه بفکر فريب وُ جلب هستی

در پی قربانی ی پر چرب هستی

پدر وُ، مادر وُ، فاميل عزيزند   (ای نوکر موسی!)

اگر هم  فکرا با هم بستيزند

 

ای خدائی که خوی ويژه داری

بهر کشف آن مرا بکن ياری!

به کمک آيه های درباری

چونکه مسلمان های کراواتی

بهر تخريب شده اند به ما قاطی

 

ای خدائی که ما را خر کرده ای

به ملاک وُ تاجر باربر کرده ای

به مردان آلت وُ ابزار کرده ای

چه کاری مانده است که نکرده ای؟

چونکه به خر کننده سرکرده ای

 

ای خدائی که می ترسانی از مرگ

ما را برّه پنداشتی، خودت را گرگ

ميرنده، کشنده ما هستيم در جنگ

مهارت وُ کار تو خر کردنست

خر کننده سزاوار مردنست

 

ای خدائی که نيازمند خری

نيازمند خری که بهره بری

خر جفتک انداز را نمی خری

ز روزی که بر اريکه نشستی

دهان حقّ وُ عدالت را بستی

دهان نقّادان خود را بستی

 

ای خدائی که ما را خر پنداشتی

آلت لذّت بخش نر پنداشتی

ما را بی مغز وُ، خود را سر پنداشتی

مغز اگر برای انديشيدن است

چرا از حقّ انتقاد شويد دست؟

 

ای خدائی که مانند وحوشی

گه گاهی لباس چپی می پوشی

ضدّ ظلم نمايانی که بدوشی

گوئی که خدا بی نقص وُ عالم است

فمينيست وُ استقلالچی "ظالم" است

 

ای خدائی که حقيقت ترس هستی

دشمن حقّ طلاق وُ ارث هستی

مانند شوونيستهای فارس هستی

هر ملّتی دارای سرزمين است

مستقل کننده "حقّ تعيين ..." است

 

ای تورک ای که از فارس هم بی شرفی

در دعوای تورک وُ فارس بی طرفی

چونکه ميهن فروش وُ ناخلفی

فارس تورک کش درعرض هشتاد سال

چند نوع قتل کرده در اين محال

 

ای خدائی که "نمیدانی" کيستی؛

جزو ضدّ بشرهای در ليستی

چونکه دشمن مشروطه خواه هستی

مشروطه را تورک فدای فارس کرد

فارس ناسپاس هم میخوراند درد

 

ای خدائی که ضدّ استقلالی

در امر طلاق مثل فئودالی

خواهان بردگی در اين محالی

حقّ طلاق شامل ملّت هم هست

بردگان را استقلال کند سربست

 

ای خدائی که مثل فارس "چپی"

عليه استقلالخواهی می تپی

بر دهان بردگان مثل زيپی

آزادی لازمست بهر انديشه

بهر ملل دربند وُ عايشه  (در امر تعيين سرنوشت)

 

ای خدائی که "چپی" هم می شوی

زيرا به صيد فقرا میروی

که با جلب آنان بشوی قوی

فقر ناشی از نابرابری است

که آنهم برای بهره بری است

 

ای خدائی که دموکرات نيستی

چو فارس "چپی" از اين فلات نيستی

به تورکی خواهان نشريّات نيستی

کتاب تورک را تورک خواهد نوشت

زبان تورکی کش را هم خواهد کشت

 

ای خدائی که ضدّ بشر هستی

روز محشر طالب تشر هستی

"خر نشو" گوينده ای که شرّ هستی*

استقلال ناشی از حقّ طلاق

خر کننده نيست، ای فارس قلچماق!**

 

*- "حزب کونيست کارگری ايران" به قيام ملّی آذربايجان در اوّل

خرداد ماه 1385 گفت: "خر نشو! خر نشو!".

**- قولچماق فاشيزم ملت فارس که قاتل حق استقلال ملل دربندش است.

 

ای خدائی که دموکراسی کشی

شايد از نواده گان کوروشی

از قتل فرزند تومروس سرخوشی

کوروش بی قبر هم  سر می بريد

چه سرنوشتی بهر خود آفريد؟*

 

   *- سر کوروش را تومروس آنام بريد    (تاريخ هرودوت)

       در خونش غلتاند وُ گفت: "خون بخوريد"

 

ای خدائی که گويا شاهنشاهی

عزل وُ نصب کنندهً ظلّ الاللاهی

معيّن کنندهً راهوُچاهی

فدراليسم شکلی از شاهنشاهی است

که "عالی" حکومت بکند به "پست"

 

ای خدائی که صدقه می دهی

که بلکه چند صباحی برهی

استقلال لازمست بهر هر شهی

برده ای که ضدّ مذهب نشود

فدراليسم می طلبد که نرهد

 

ای خدائی که جاهلی به سويس،

فدراليسمش ندارد مرغ وُ خروس،

که چچن را بچاپد مانند روس،

متّحد هستند که کنند آغائی

با صدور سرمايه های مالی

 

ای خدائی که فلسفه می بافی

بدون توضيح لازم وُکافی

مثل دکتر ضيا صدرالاشرافی

(که خود را نگذرانده از صافی)

فدراليسم در ايران چند کشوری*

ممکن نيست با صنعت پيشه وری

که قانون ناپذيرست چون رجوی

 

* فدراليستهای آذربايجانی بعلّت پان- ايرانيست بودنشان در خدمت (نوکر)

شوونيسم ملت فارس الحاق طلب و غارتگر و جنايت آفرين هستند.

پان- ايرانيسم فرزند شوونيسم ملّت فارس فئودالمنش و الحاق طلب است.

شوونيست فاشيست است، زيرا قاتل حق استقلال ملل دربند خود است.

 

ای خدائی که مرکز نشين هستی

دارای سرمايه وُ قشون هستی

گردانندهً چرخ ماشين هستی

خاتمه بده به فلسفه بافی

که گمراه نشود صدرالاشرافی

 

ای خدائی که فدراليست پسندی

بهر صيّادی دارای کمندی

که صيدش کند که تو هم ببندی

هدف فدراليست گر "استقلال" است

سپردن بدست فردا اخلال است

 

ای خدائی که لشکر کشی کنی

در چچنستان آدمکشی کنی

بر ضدّ حقّ طلب سرکشی کنی

تجربه برای درس آموختن است

ورنه به فارس وُ فدراليست باختن است

 

ای خدائی که محکوم به مرگ هستی

چونکه افتاده بدست گرگ هستی

مپندار که از تورک هم زرنگ هستی

>  بيا خالق خود را افشا بکن!  <

گره باز کن وُ، گره گشا بکن!

 

ای خدائی که مرا می خندانی

شتر را نشانهً خود ميدانی

تو نشانهً تاجر نادانی

جهل من هم خالق خدايان بود

عقل ردّ کننده از ذهنم زدود

 

ای خدائی که "نمی دانی" کيستی

کی گفته "باش" که تو يافته ای "هستی"؟

چرا خالقت را نمی پرستی؟

برده ارباب دارد که بپرستد

ارباب به خود صلوات می فرستد

 

ای خدائی که خيلی پرچانه ای

با علم وُ منطق عصر بيگانه ای

پس چرا بالانشين خانه ای؟!

بجز نشخوار اديان گذشته

چيزی عرضه نکردی در نوشته

 

ای خدائی که پرهيزکار ميکنی

تسليم شونده وُ بی عار ميکنی

حقّ طلب را محکوم به دار ميکنی

پرهيز از برابری زن وُ مرد

تحقير وُ توهينست به حقوق فرد

 

ای خدائی که قاضی نميکنی

فقط زن را که راضی نميکنی

با سرنوشتش بازی نميکنی؟

مغز زن از مغز مرد چی کم دارد؟

که ادای "برتران" را درآرد!

 

ای خدائی که نر را هيز ميکنی

ارباب را شوهر کنيز ميکنی

به حقوق زن تجاوز می کنی

کنيز بهر انسانيّت اولاد است

تجاوز به اولاد کار جلّاد است

 

ای خدائی که شريک ناپذيری

يعنی از طبقهً بی نظيری

که زن را نگزيند به وزيری

هر مفهومی جنبهً قشری دارد

که قشر حاکم تخمش را ميکارد

 

ای خدائی که عقلت را باخته ای

چرا زن را مستقل نساخته ای؟

شايد تو هم مثل آدم اخته ای

دنده جزئی از اعضای آدم است

مگر ارزش زن بدان حدّ کم است؟!

 

ای خدائی که گويا لامکانی

معراج ميگويد که در آسمانی

پس ابوجهل را جاهل ندانی

وزير دروغگويت جاهل بوده

که دروغ شاخداری فرموده

 

ای خدائی که ما را سگ پنداری

سان مسلم شده بی رگپنداری

همسان گوسفند وُ خوک پنداری

ما مظلومانيم که خلع يد شديم

طالب وُ حافظ حقوق خوديم

 

ای خدائی که  ز جسمت جدائی

مثل قشر خود حاکم وُ خدائی

می جنگی با چريک های فدائی

چريکی که نوکر بيگانه است   (روسيهً ضدّ تورک)

دشمن خلق خود وُ کاشانه است

 

ای خدائی که جاهل وُ نادانی

در پی تربيت مسلمانی

که بجنگد با حقوق انسانی

غرب بعد از کسب حقوق بشر

دست يافت به علم وُ نبوغ بشر

 

ای خدائی که ما را "می ميرانی"

بازماندگانمان را ... "می گريانی"

به کمک "زلزله" وُ "ويرانی"

به جرم اينکه مسلم نمیشويم

ميخواهيم راه "مائو" را برويم  (ترک، دشمن ضدّ ترکست.)

 

ای خدائی که صغير هم "ميکشی"

از قصاص قبل از جنايت خوشی

لباس دادگری هم می پوشی

اگر زلزله برای تنبيه است

کجای معصوم وُ مجرم شبيه است؟

 

ای خدائی که تن به پستی دادی

بهر تسليم کردن به نيستی دادی

با اين توجيه که به ما هستی دادی

مگر والد بچه اش را می کشد؟

بدين علّت که مينیژوپ میپوشد

 

ای خدائی که گويا صاحبکاری

باران نمی بارانی، خرابکاری

هم کار نمی کنی، هم طلبکاری

پنبه وُ لباس محصول بشرست

کار خدا سلب وُ تخريب وُ شرّست

 

ای خدائی که تفرقه افکنی

خود را آنجا خواهی ديد که ميکنی

مگر تو قيّم ... چين وُ پکنی

هر کس نان عقل خود را ميخورد

چينی توليد می کند، نمی خرد

(در بخشهای سرنوشت ساز)

 

ای خدائی که صنفی می انديشی

مثل صنف خود کيفی می انديشی

نه مثبت، بلکه منفی می انديشی

چونکه تاجر غرب مثبت انديش بود

در غرب انقلاب صنعتی نمود

 

ای خدائی که عوامفريب هستی

در مسری بودن مثل گريپ هستی

در بين راستگويان غريب هستی

همه را ز کيش خود نپنداريد

چونکه در هر جمعی خوب وُ بد داريد

 

ای خدائی که ناغل پخش ميکنی

بشکل وعده نوقول پخش ميکنی

کاخهای به از آغول پخش ميکنی

وعده هايت بهر زنده ها نيستند

حکايه هايت آموزنده نيستند

 

ای خدائی کـه ماترياليست هستی

دست يافتی به هر آنچه دل بستی

به جای ما بازنده گان نشستی

تو ميخواهی که نقدا داشته باشی

بهر ما وعده وُبت بتراشی

 

ای خدائی که تعيين کننده ای

صاحب پول وُ زمين کننده ای

رفاه وُ خوشی تأمين کننده ای

چند درصد مردم در رفاه است؟

چند درصد غرق ناله وُ آه است؟

 

ای خدائی که به ظلم می انديشی

به تثبيت وضع موجود می کوشی

چونکه طرفدار خالق خويشی

تغيير لازمست برای انقلاب

ورنه نمی رهيم از دست عذاب

 

ای خدائی که بفکر تعديلی

تقسيم اراضی کن گر عادلی

زکات بخشی از آنست که چاپيدی

گشنگی گر درآيد از حنجره

دين وُ تسليم می رمد از پنجره

 

ای خدائی که تغيير ناپذيری

دارای چهار کتاب وُ وزيری

چرا تقديم نکرده ای حضوری

آيات غيرانسانی زاده ای

حقّ تنقيد وُ تصحيح نداده ای

 

ای خدائی که دم از عدل می زنی

چو عبد موسی دست به قتل ميزنی

به نفع خودکامگی طبل می زنی

قبل از تصميم دادگاه می کشی

نوکرت هم دارد حقّ سرکشی!

(نوکر موسی، بسيجی خمينی)

 

ای خدائی که لجن می خورانی

بعد از آنکه به جهنم می رانی

که چنين رفتار کنند با زندانی

خط دهنده به حزب الاللاهی توئی

که از انسانيّت نبرده بوئی

 

ای خدائی که به کشتن می دهی

که شهيد بميرد که تو برهی

صنف خود را برسانی به شهی

تو با شمشير شهيد خدا شدی

بهر حفظ خود ز جسم جدا شدی

 

ای خدائی که بنوعی فاعلی

چونکه ايدئولوژی جاهلی

در تضادّ با انسانهای عاقلی

خدا فکر تجّار جامعه است

هر فکری از صنف خود حامله است

 

ای خدائی که تخم ظلم ميکاری

بر پا کنندهً چوبهً داری

طرفدار قانون سنگساری

حقوق بشرگر اجرا بشود

همه از قيد ظالمين ميرهد

 

ای خدائی که مردسالار نابی

آرزومندم که تغيير بيابی

تو هم کرده باشی کار ثوابی

چونکه ماهيّت تغيير ناپذيرست

نبايد به وعده وُ وعيد دل بست

 

ای خدائی که امتحان می کنی

نقد را عطای شاهان ميکنی

نسيه را تقديم جهان میکنی

"شکر نخريده، مربّا نخواه!"

چونکه تشخيص داده اند راه را از چاه

 

ای خدائی که بيش از حدّ پرروئی

توی چشم همه دروغ می گوئی

گهی با اين، گهی با آن همسوئی

چهرگانی را خدا گمراه کرده

ارزش کار وی را تباه کرده

 

ای خدائی که خدانشناسی   (مثل " تانری تانيًماز")

يعنی همسان "ابليس" خنّاسی

اگر دشمن صيّاد وُ قنّاصی،

آنچه را که بهر خود می پسندی

به ما هم بده که آرد خرسندی

 

ای خدائی که با خودت می سنجی

بدين علّت است که از نقد میرنجی   (> از انتقادات آراز)

يعنی درخور نشستن در کنجی       (> مثل چهرگانی)

نقّاد لازمست که سخن براند

چونکه "همه چيز را همگان داند"

 

بردهً مسلمان تسليم می شود

که به جهنّم "ثانی" نرود

دنبال هستی نه، نيستی ميدود

برده داران تخم اسلام ميکارند

چون به تسليم شونده نياز دارند.

 

آرازيزم تغيير دهندهً ذهنه

(ريشهً هر انقلابی در ذهنه)

بدين علّت رانده شده از صحنه

01.11.2007   آراز بالتاجی