پرینت

۲۴ - نقدی بر نظرات آقای هدايت سلطان زاده

نقدی بر نظرات آقای هدايت سلطان زاده

 

 که در مقالهً " آيا حق تعيين سرنوشت بمعنی جدائی است؟" منعکس شده است.

جهت آشنائی با خلاصهً نظرات آقای هدايت سلطان زاده به عرايض خود ايشان مراجعه کنيم که ميفرمايند: "اکنون با بر جسته شدن مسئلهً ملی در ايران، ضرورت پاسخگوئی به حقوق انکار شدهً مليّت ها در ايران نيازمند انديشه و پاسخ جدّی است. ..."

هدايت سلطان زاده

"دفاع از تعيين سرنوشت، بعنوان يک پرنسيب، دفاع از يک حق دموکراتيک، و دفاع از حقوق مشروع و انسانی گروه های بزرگ انسانی بنام مليّت، و دفاع از دموکراسی است.از نظر اصولی نمیتوان مخالف تشکيل دولتی مستقـل برای ملتی بود. ليکن ... حق ملی و حق تعيين سرنوشت، مشروط به داشتن دولتی مستقل نيست. ...معادل جدائی (دقّت! دقّت! – آراز) از دولت های چند ملتی موجود نيست، و در هر جائی که به چنان سياستی ميدان داده شده است، بيشتر محصول يک صف آرائی بزرگ جهانی در جهت سياستی معين، و به منظور بر هم زدن يک معادلهً سياسی بزرگ (در ضمن به نفع استقلال يابی ملّتی از سلطهً ملّی ملّتی ديگر. بالتاجی آراز) در جهان بوده است." هدايت سلطان زاده

 آقای سلطان زاده که ظاهرا مخالف تشکيل دولتی مستقل برای هر ملّتی نيست، ولی با تشکيل دولت مستقل آذربايجان "جنوبی" مخالف است. آقای سلطان زاده بعلّت مخالف بودن با تشکيل دولت مستقل آذربايجان"جنوبی" در جبههً شونيسم ملّت فارس (که به منافع استعماری ملّت خود میانديشند) و امپرياليست حاکم بر ايران امروزی (روسيّهً مسلّح کننده) که ضمن آب کردن عمدتا بخشی از توليدات کارخانه های اسلحه سازی خود، به آقا و ارباب اصلی ايران تبديل شده است، قرار دارد.

آقای سلطان زاده استقلال خواهی ملّت آذربايجان را آگاهانه و يا ناآگاهانه فدای جنگ امپرياليستی تقسيم کنندهً مجدّد جهان ميکند که برندهً جنگ مذکور سرکرده ی امپرياليستهای"غربی" و بازنده اش سرکردهً امپرياليستهای"شرقی" است.

آقای سلطان زاده شايد نمیداند که شوونيسم ملّت فارس طبق منافع استعماری ملّت خود از آذربايجان و غيرهً تبديل شده به مستعمراتً ملّت فارس حمايت شده و مسلّح گرديده بوسيلهً امپرياليست روسيّه، بنوعی "حقّ" دارد که دراين مقطع به دفاع از "عدم مداخله در امور همديگر، نظام بين المللی را همانگونه که هست نگه ميدارد" برخيزد، ولی آقای سلطان زاده از همچون حقّی نمی تواند برخوردار شود. زيرا:

اولا – آقای سلطان زاده به خلق و ملّت و ميهنی متعلّق است که غيرت و فرهنگ و شعور ملّیش را محو و نابود کرده اند و میکنند. نيروی کار يدی وفکری و سرمايه هايش را کوچانيده اند و می کوچانند. ثروتهای کشوری ملّی ناميده شده و درآمدهای ملّی اش را غارت کرده اند و غارت ميکنند و در نتيجهً به درجهً بيسوادی و بی فرهنگی و بيکاری و عواقب تلخ و فلاکت بار ناشی ازآنها در حدّی افزوده شده و ميشود که با کسب تجربهً قبلی از خودمختاری وفدراليسم عملا  ناموفق و شکست خورده اش (در بخش شمالی و جنوبی)،استقلال ملّی بخش جنوبی و يکپارچه شدن کشور خود را ضرورت يافته دريافته اند که مانع تحقّق ضرورت مذکور نيز در رأس شوونيسم ملّت فارس مسلّح شده و حمايت گرديده بوسيلهً روسيّه است که طبق منافع خودشان ...خواهان تثبيت وضع موجود، يعنی همانگونه ماندن نظام بين المللی و ايران و امثالی هستند که در اشکال مختلف بازارهای خارجی روسيّه می باشند.

دوما – آقای سلطان زاده به خلق و ملت و ميهنی متعلّق است که چند سر وگردن از ملّت فارس مفتخر به چند شاعرش (به چه دردی ميخورد شعر"عالی" با طرز تفکـّر فئودالی؟) بلندتر است ولی از هشتاد سال قبل به تور ملّت کولی منش و حافظ و فردوسی پرور افتاده اندکه ضمن تبديل کردن به دم اعراب هزار و چهار سال قبل، ضدّ زن و ضدّ تورک و ضدّ عرب و غيره تربيت ميکند. زيرا به سلاح غالب کننده و حاکم گرداننده مسلّح کرده اند. يعنی به نفع ملّت فارس کولی منش و غارتگر، و به ضرر منجمله خلق وملّت تورک بابک و کوراوغلو و نگارپرور در امور داخلی ايران چند سرزمينی دخالت کرده اند که نيازمند خلع سلاح کردن ملّت فارس و يا مسلّح کردن خلق و ملّت تورک حقّ طلب و استقلال خواه است. زيرا تا قبل از دست يابی به کارخانه جات اسلحه سازی جز اين چاره ای نيست."در دنيائی که بيشتر از دولت ها مليّت ها وجود دارند، ... اگر بنا باشد که شعار حق تعيين سرنوشت به معنی يک دولت برای هر ملّتی به مورد اجرا درآيد، میتوان تصوّر کرد که چه صحرای محشری بوجود خواهد آمد."

هدايت سلطان زاده

 همچنانکه دين اسلام طبق قوانين ارثی خود، انسان نر را آدم، انسان ماده را نيمه آدم و اسب سواری و باربر (طبق آيه قورآنی) بحساب آورده، نيمه آدم و اسب فرضی مورد نظرش را از داشتن حقّ طلاق محروم کردهاست. دين آقای سلطان زاده نيز اولا – به لحاظ حقوقی به فکر تقسيم بندی ملل به نر و ماده است که بخشی را از داشتن دولت مستقل محروم و بی نصيب کند.اميدوارم که ملّت تورک آذربايجان و نيز ملّت تورک صد و چند هزارنفری قبرس شمالی را در ليست محرومين قرار ندهد.درثانی - با محروم کردن فوق الذکر به نفی اعتقاد خود ("از نظر اصولی نمیتوان مخالف تشکيل دولتی مستقل برای ملّتی بود.") پرداختهو سازمان ملل را نيز دعوت به پس روی، يعنی ليسيدن تف انداخته اش ميکند که کاری از نوع عبث است.

"... خشونت ها و بيرحمی های دورهً جنگ جهانی دوم ... سازمان ملل را که خود حاصل اين تغيير در قدرت و در عين حال واکنشی عليه بروز مجدّد جنگ و بيرحمی های تازه بود، حق تعيين سرنوشت و حمايت از حقوق بشررا جزوی از منشور ملل قرار داد." هدايت سلطان زاده "ايدهً استقلال مانند آزادی، گاهی بر دو مفهوم منفی و مثبت سرشکن ميشود و از منطق مشابه تبعـيت می کند. جنبهً منفی استقلال دولت، عدم مداخلهً ديگران در امور داخلی ... جنبهً مثبت استقلال دولت، يعنی حق تشکيل دولتی مستقل برای مليّتی يا مليّتت های ..." هدايت سلطان زاده "... عدم مداخله در امورهمديگر، نظام  بين الملی را همانگونه که هست نگهميدارد، حال آنکه حق تعيين سرنوشت، فرا تر از نظام سياسی موجود میرود و تلاش دارد که مرزهای سياسی را با مرزهای ملی و قومی و زبانی گروه های اجتماعی هم خط سازد.از اين رو، دولت گرائی وضع موجود، با حق تعيين سرنوشت (دگرگونی دولتهای موجود)در تعارض جدی ميافتد."

هدايت سلطان زاده

جناب آقای سلطان زاده!

منظور سازمان ملل از"عدم مداخله در امورهمديگر"، عدم دخالت دو کشورمستقل در امور همديگرست.منظور سازمان ملل از"حقّ تعيين سرنوشت ملل" شامل ملل کشورهای مستعمره به مثل مثلا ملّت ايرلند و يا ملل دربند کشورهای چند سرزمينی و چندملّتی همچون ايران و امثال است که در صورت نياز و مطالبه، حقّ دارند کشور خود را از کشور چند سرزمينی مربوطه جدا کرده و مستقل کنند "حتی در اوج مبارزات ضد استعماری، همواره در سياست های سازمان ملل، اين تفاهم ضمنی وجود داشت که حق تعيين سرنوشت، تنها شامل مليّت-ملّيت های تحت ستم در مستعمرات ميشود [مثلا هندوستانی که مستعمره انگلستان بود. – آراز] و نه ميليت های دولت های موجود [مثلا آذربايجان"جنوبی" تبديل شده به مستعمرهً ملّت فارسستان که دولتش را دولت ايران می نامد. – آراز].زيرا حفظ صلح يکی از دلائل تشکيل خود سازمان ملل بود، و هر گونه بر هم زدن آن از طريق حقّ تعيين سرنوشت در درون دولتهای موجود، دليل وجودی خود سازمان ملل را نيز زير سئوال میبرد."

سلطان زاده

اينکه ("حقّ تعيين سرنوشت تنها شامل مليت های تحت ستم در مستعمرات ميشود و نه مليت های دولت های موجود" - سلطان زاده) جزو سياست های سازمان ملل بوده است و يا نه، من نميدانم. ولی در صورت وجود به معنی تخلّف و سرپيچی از قوانين خود تصويب کرده است که آقای سلطان زاده  معتقد به "ادب از کی آموختی؟ از بی ادبان." را نيز متوجه تناقض در پندار و گفتار و کردار خود کرده است و اميدوارم که چنين باشد. "... اگر چه تبديل کردن حق تعيين سرنوشت به مولفه ای از حقوق بشر، به آن نيرو و بعد اخلاقی تازه میدمد، ليکن در چهارچوب همان تناقض ميدمد و نه بيشتر. يعنی حق تعيين سرنوشت به معنی استقلال را تنها در شرايطی میپذيرد که دولت معينی، مرتکب نقض حقوق بشر و يا نسل کشی شده باشد."

سلطان زاده

آيا ملّت صرب در ماکادونی نسل کشی کرده بود که سازمان ملل استقلال ماکادونی را پذيرفت؟ وگرنه ملّت ماکادونی را از "حقّ تعيين سرنوشت ملّی"محروم ميکرد و به حساب دفاع از حقوق ملل مي گذاشت و شوونيست تر ازشوونيست (الحاقگر و غارتگر) و فاشيست تر از فاشيست (حقّ کش و نسل کش و انسان کش) ميشد؟بالفرض که نسل کشی تنها شرط پذيرفته شدن استقلال ملّی ملل تحت ستم ملّی باشد. در اينصورت چه بهانهً قانونی برای پذيرفته نشدن استقلال ملّی آذربايجان"جنوبی" باقی میماند، اگر فراموش نکرده باشيم که ارتش ملّت فارس بيشازسی هزار مغز آذربايجانی را شصت سال قبل به قتل رسانيد و در کارنامهً نژادکشی تاريخ ثبت گرديده است که در سايهً وجود آقای سلطان زاده و امثال دل درد گرفته و به وحشت افتاده از منشور ملل مفيد به حال جدائی بخش جنوبی آذربايجان از ايران افشا نشده باقی مانده است.

کی عقل تورکان را سلّی کرده است؟            

عاشق دشمن ملّی کرده است؟

"هر گونه تفسير و يا تحقق حق تعيين سرنوشت بمعنی تشکيل دولتی مستقل را صرف نظر ازعواقب درونی برای يک کشور چند مليّتی ... بايد درامکان تغيير معادلات بزرگ منطقه ای و بين المللی ارزيابی کرد، وگرنه تاکيد بر يک اصل بدون در نظر گرفتن امکان تحقق واقعی آن خواهد بود."

هدايت سلطان زاده

"آغلامايان اوشاغا سود وئرمزلر"              

"خواستن توانستن است"

حرکت ملّی آذربايجان نيز بموقع خواهد گفت که خود را برای تحقّق بخشيدن به چه هدفی آماده ميکرده است. "سئوالی که پيش روی ماست اينست که؛ حق تعيين سرنوشت آيا با دست يابی به استقلال و داشتن دولت برای هر مليتی قابل تحقق است؟ و يا اينکه حق تعيين سرنوشت ضرورتا معادل استقلال نيست، و استقلال نيزضرورتا بهترين شکل تضمين کنندهً آن نيست، ..." سلطان زاده

آقای سلطان زاده، من نيز نصف جواب سئوال شما را در طرح سئوال تان ميجوستمکه نيافتم.

زيرا "حقّ تعيين سرنوشت" را در ارتباط با مسائل مربوط به دموکراسی طبقاتی تعريف کرده ايد، ولی در ارتباط با مسئله ملّی چيزی نگفته و فرق فدراليسم و استقلال را مشخص نکرده اقدام به طرح سئوالات گنگی کرده ايد که هر کدامش بوی ضدّ استقلال ميدهند.در حاليکه کسب استقلال ملّی و رهيدن از قيد امپرياليسم صادر کنندهً کالا و سرمايه های مالی- امپرياليستی از طرفی، و رهيدن از قيد بورژوازی ماقبل سرمايه داری بيگانه که جهت غارت مستعمراتش جز استبداد و جهل بی غيرت ومانقورت کننده چيزی برای سرمايه گذاری ندارد از طرف ديگربه دو مرحلهً متفاوت مربوط هستند که در هر مرحله ای بخشی از مسايل مربوط به استقلال ملّی حلّ شده و يا قابل حلّ می باشد.     <<<<<<

"آيا در همين ايران ما (ما نه، شما. – آراز)، مليت فارسی زبان حاکم برسرنوشت خود است؟". سلطان زاده"مفاهيم عواقبی دارند. ... بايد آنها را مسئولانه بکار ببريم." سلطان زاده

نفع آذربايجان چيست از "اتّحاد"؟                 

نفع ملّی منظورست، نه قشر و افراد.

اگرچه خلق های کل ملل ايران چند ملتی تحت استثمارملّی امپرياليستهای غارت کننده هستند،ولی کلّ ثروتهای کشوری (معادن و غيره) و بيش از سه چهارم درآمدهای ملّی (دراشکال بهره های بانکی، عوارض گمرکی، سودهای کلان تأسيسات وکارخانجات دولتی و ماليات های مختلف) خلق ها و ملل غيرفارس با رد شدن از کانال دولت ملّت فارس (که مثلا کارخانه پتروشيمی را نه در مراغه، بلکه در شيراز، و کارخانهً ذوب آهن را  نه در اردبيل، بلکه در اصفهان بنا کرده است و غيره ای که صدها ميليارد دلار بودجهً هشتاد ساله را بلعيده اند. که نبايد بفراموشی سپرده شوند.) در فارسستان ايران انباشت شده و طبق نقشه های پشت پرده ای نيز منجمله بيش از سه چهارم از کّل دانشجويان پذيرفته شده به دانشگاه ها جزو سهميّهً فرزندان فارس زبان بوده اند. يعنی سرنوشت اقتصاد ملّی فارسستان ايران که مورد استفادهً خلق فارس است در مقايسه با سرزمين های خلق های غيرفارس باقی مانده در ايران امروزی تقريبا سيصد بار بهتر از غيرهً مذکور تعيين شده است و مديون خدائی هستند که از "آسمان" غارت کرده و نازل فرموده است. البته که ايران چند ملّتی و چند سرزمينی تا قبل از تجزيهً شدن و مستقگرديدن کشورهای تبديل شده به مستعمرهً فارسستان هر گز روی دموکراسی را نخواهد ديد. زيرا تربيت برده ملّی برای سهل و آسان کردن غارت ملّی و نيز غارت ملّی مستلزم بگير و ببند و اعمال استبداد مضاعف بوده است و میباشد که شامل حال خلق و بخشی از ملّت فارس نيأنديشيده به تجزيه ايران ميشود که خلق وملّت فارس، فارسستانی نسبتا آباد، و خلق و ملّت تورک آذربايجانی خرابه داشته باشند. "... ملت ها می توانند سرنوشت خود را تعيين کنند، بی آنکه حتما به دولت مستقل تبديل شوند، چنين امکانی چه از نظر تئوريک، و چه از نظر عملی،وجود دارد.ملتهای سـتمديده میتوانند بصورت زير مجموعـه های يک دولت، و در عين حال شريک در قدرت مرکزی... بر حق سرنوشت خود نائل آيند." سلطان زاده

آقای يونس شاملوی ارث نبرده از غيرت و عرضهً خلق بابک پرور، نتيجه گيری فوق الذکر آقای سلطان زاده را چنين فرموله کرده است:

"2- کليه امورمقننه، قضائی و اجرائی و امور مربوط به مسائل انتظامی، اجتماعی و فرهنگی در اختيارحکومت های ايالتی است، مگر آنکه تمامی ايالت ها متحدا مسئوليتی را به  دولت فدرال سراسری ايران واگذار کنند."

يونس شاملو

"3- سيا ست خارجی، سياست پولی، برنامه ريزی های کلان اقتصادی، سياست دفاعی در مقابله با تعرض خارجی[و سرکوب ملّت ... چچن. آراز]، سياست حفظ محيط زيست ... [و امور امنيّتی و سانسور. آراز] در حوزه ی مسئوليت دولت فدرال ايران[يعنی دولت ايالتی ملت فارس. آراز] خواهد بود. ... چرا که قدرت سياسی دولت های ايالتی مذکور به دليل کمی و کيفی نمیتواند به آن اندازه باشد که بتواند با دولت ايالتی ملت فارس به خصومت بپردازد. بنابراين اگر خشونتی در رابطه با ملل مذکور بروز کند ميتواند از سوی بخش قدرتمند آن، یعنی دولت ايالتی فارس، که دارای قدرت برتری است به منصه ظهور برسد و نه عکس آن." يونس شاملو

اين حرف ها از آن حرف های خمينی است که میگفت مردم  را در درآمد نفت شريک کرده و آب و برق مجانی خواهد بود.

آقای سلطان زاده مدّعیست که حقّ تعيين سرنوشت ملّی بدون دولت مستقل گويا که عملا ممکن است.در حاليکه مثلا آذربايجان "شمالی" و ارمنستان و گرجستان و امثال با وجود برخورداری از حقّ "شراکت در قدرت مرکزی" شوروی سابق، همچنان معدن فروش و مونتاژ کننده به مثل ايران ماقبل سرمايه داری امروزی باقی ماندند و جهت پی بردن به علل و دلايلش در اتّحاد جماهير شوروی- فدرال به مطالعهً تئوری های تدوين کردهً لنين و استالين و امثال، و در يوگسلاوی فدرال به مطالعهً تئوری های تدوين کردهً  تيتو پرداختند و عيب و ايرادی"نيافته و گفتند" که عجله کار شيطان ست. قصاص قبل از جنايت جرم است. هفتاد سال باختن و تجربه کسب کردن لازم است که شامل حال امروز نميشود.

زيرا:

تجربه برای درس آموختن است                

به دست فراموشی سپردن نيست

 "بايد خاطرنشان ساخت که نه همهً آلمانی های آلمان نازی فاشيست بودند و نه همهً مليّت فارسی زبان شوونيست هستند."

سلطان زاده

 لازم به توضيح است که الف- هر نيروئی که انگل رشد و تکامل مثبت وسازندهً هر شخص و هر هستی و هر پديده ای باشد، هستی و حقّ ديگری را بکشد، امکان رشد و تکامل مثبت و سازنده هر شخص و هستی و پديده ای را بکشد فاشيست است.هر نيروی حقّ کش و متجاوز و غاصب و غارتگر و الحاقگرا که خواهان آزادی بردگان به بند کشيده  خود نباشد شوونيست است.

ب – تاکنون در کلّ انقلابات تاريخا ضرورت يافته، کل خلقهای جهان دررکاب اقشار و طبقات سازمان دهنده و استثمار کننده  تقسيم شده به مترقّی و مرتجع جنگيده اند و بر حسب اينکه در رکاب کدام يک جنگيده اند، مفتخرو يا شرمنده بوده و هستند و خواهند شد که پشيمانی سودی ندارد، مگر ازتجاربشان بيآموزند که

1– جنگيدن در رکاب بورژوازی ضدّ فئودال و يا بورژوازی ملی ذينفع در حفظ سرزمين ملّی و زبان ملّی و فرهنگ ملّی و شعور ملّی و ثروتهای کشوری و ذينفع در رشد و تکامل اقتصاد ملّی تغيير و تکامل دهندهً شيوهً زندگی و طرز تفکر و غيره، منطقی و عادلانه و اخلاقی است. زيرا جنگی در خدمت رشد و تکامل مثبت و سازنده است.

2- جنگيدن در رکاب فئودال- کمپرادورهای معلوم الحال و خودفروش آذربايجانی و يا جنگيدن در رکاب ملّت فارس فاشيست (حقّ کش) و شوونيست (الحاقگرا و غارتگر) نه فقط ظالمانه، بلکه به معنی واقعی کلمه عين جنايت است و بخشودنی نيست: جنگيدن در رکاب ملّت فاشيست و شوونيست تمام عيار است که به منظورغارت ثروت های کشوری و درآمدهای ملّی منجمله آذربايجان، نه فقط در آذربايجان مشغول تربيت برده ملّی از طريق زبان کشی و فرهنگ کشی و شعورکشی و غيرت و اراده کشی است، بلکه خلق فارس را نيز فاشيست و شوونيست تربيت کرده است و ميکند که بر عليه خلق و ملّت منجمله آذربايجانی حقّ طلب و استقلال خواه در رکاب ملّت فارس فاشيست و شوونيست بجنگد که بالنسبه موفقّ شده است. يعنی نه فقط کليّهً اقشار ملّت فارس طبق منافع شوونيستی خودشان فاشيست و شوونيست تمام عيار شده اند، بلکه بخش قابل توجهی از خلق فارس شوونيست و فاشيست تربيت شده نيز نه روحا، بلکه ذهنا و عملا شوونيست وفاشيست است که فقط برای "تحليلگران" کر و کوری از نوع آقای سلطان زاده و امثال قابل رويت و درک و فهم و تشخيص و ارزيابی نمی باشند، و نه به ما استقلالچی های تئوريزه کننده انقلاب ملّی- دموکراتيک خلق و ملّت مان که نه با دروغ و حيله، نه با اومانيسم غيرطبقاتی و هومانيسم غيرملّی که وجود خارجی ندارند، بلکه با حقايق و واقعيّت های عينا موجود، با هومانيسم طبقاتی و هومانيسم ملّی و ديگر موارد مربوط به مسئلهً ملّی سر و کاراست.

"... ما پيش از اينکه به برانگيختن دشمنی ها نياز داشته باشيم، به جلب دوستی مليّت فارس و دادن دست در دست هم برای پی ريزی يک نظام دموکراتيک در ايران نيازمنديم." سلطان زاده

"جلب دوستی": چرا جلب خواهری و برادری از نوع تنی با آنسوی آراز نه؟ بلکه "جلب دوستی" با ملّت فارس تمام عيار فاشيست و شوونيست که بجرم نجات آذربايجان، بيش از سی هزار مغز ميهن پرست را بخاک و خون کشيد و هارتر از قبل به غارت ثروت های کشوری و درآمدهای ملّی آذربايجان صادر کنندهً بيکاران کوله بدوش و زباله چی های اسکان يافته در حلبی آبادهای فارسستان ايران، کشتن زبان و فرهنگ و شعور و غيرت و ارادهً ملّی خلق آذربايجان تاريخ ساز و يتيم پرور ادامه داده و "تورک خر" را در کوچه و بازار به اذان خلق فارس و در مراکز "فرهنگی" به اعتقاد و باور و ايدئولوژی قوم فارس تبديل کرده است که تورکان نيز با دشمنان ملّی خودشان به مثل دشمنان ملّی خود رفتار کرده و به آقای سلطان زاده هایً تورک تبارنه"تورکخر" (~دشمن پرست)، بلکهً آقا خطاب کرده و متقابلا انتظارداشته باشند که آقای سلطان زاده ها نيزدشمن ملّی تورکان تاريخ ساز ويتيم پرور ("ساخلا يئتيمی، ...")را دوست قلمداد نکنند که "جلب دوستی" مذکور مورد پيدا کند.

"دست در دست هم دادن":

چرا دست در دست هم دادن نه برای تحقّق بخشيدن به يکپارچگی و تماميّت ارضی آذربايجان تکّه پاره شده و اشغال گرديده؟ بلکه دست در دست هم دادن برای حفظ و حراست از تماميّت ارضی ايران چند کشوری و چند ملّتی ایکه طبق علل و دلايل توضيح داده شده در نوشته هايم، سرنوشتی جز يوگسلاوی سابق و امثال ندارد.

نه فقط توبهً هر گرگی مرگ است               

دوست نماياندن دشمن هم ننگ است

آقای سلطان زاده!

بجای پرداختن به همچون مقالات گنگ و گيج و گمراه و منحرف کنندهً ناآگاهان تشنهً آموختن، بهتراست که منجمله به نوشتهً "آل بايراق" بنام نگاهی انتقادی به پلاتفرم موقت "جنبش فدرال- دموکرات آذربايجان"جوابگو باشی که در صورت رئيس بخشی شدن، يقين حاصل شود که مثل مولای ميل گرا و غيرقابل دستکاری و انتقاد ناپذير و تحميل کننده و تحميق کننده و تحقير کنندهً نخواهی بودکه در جستجوی خر برای کشيدن نعلش باشی. موفق باشيد.

28.03.05   آراز بالتاجی