پرینت

۲۳ - نقدی بر مقالهً "ماچه ميخواهيم؟ ..."

نقدی بر مقالهً "ماچه ميخواهيم؟ ..."

جديدا مقالهً "ما چه ميخواهيم؟ ..." از آقای يونس شاملو  را مطالعه کردم. ايشان در مقالهً مذکورش به مسئلهً ملّی آذربايجان پرداخته و با توضيحاتی چند در مورد جنبش ملّی آذربايجان و درک و برداشت خود از مسئله ملّی، راه حلّی را ارائه کرده اند که توام با برخورداری از جنبه های مثبت و مفيد، در ضمن دارای معايب اصولی و اساسی است که مرا واداشت بمنظور ادای وظيفه و مفيد واقع شدن متقابل در حدّ توان خود به نقد موارد مورد نظر مذکور بپردازم که بشرح زير می باشند:

"اينک ايران بعد از يک قرن پاسخ خويش را برای بدست آوردن ثبات سياسی در تحقق قانون انجمنهای ايالتی و ولايتی، البته در صورت مدرن تر و تجربه شدهً آن، یعنی فدراليسم، جستجو می کند. نه تنها مجلس انقلاب مشروطيت دراوايل قرن گذشته، بدرستی، بر اين مهم انگشت گذارده، بلکه بيش از شصت درصد کشورهای جهان امروزه (که خواهان استقلالند و نه مثلا آلمان فدرال وامثال که منهای سوئيس تک ملّتی هستند. آراز) به شيوهً فدراليستی اداره ميشوند.(در اينمورد به مقالهً "چرا استقلال میخواهیم؟ "مراجعه شود. آراز) بعبارت ديگر کارآيی فدرا ليسم در حلّ مسئلهً اتنيکی از یکسو و اعمال ارداهً دمکراتيک مردم در آن از سوی ديگر در صد سال گذشته به کارنامه تجربی کشورهای که به اين شيوه اداره ميشوند افزوده است.". يونس شاملو

 " ثبات سياسی تنها سکوی پرش برای نجات کشور و مردم از منجلاب انحطاط فکری و استبداد سياسی و عقب ماندگی اقتصادی است.روشن است که اين مهم (ثبات سياسی) تنها از طريق اعمال آزادانه ی اراده مردم در صحنه سياسی به عنوان مهمترين مؤلفه قدرت قابل تحقق است. اعمال اراده آزادانهً مردم چيزی جز جايگزينی دمکراسی سياسی و پلوراليسم فرهنگی بجای استبداد سياسی و تک گانگی فرهنگی نيست.". يونس شاملو

جواب:

غارت ملّی به نفع رشد اقتصادی فارسستان ايران مستلزم استبداد برای سرکوب و مستلزم انحطاط اخلاقی و فرهنگی برای تربيت کردن هويت کش،فرهنگ کش، غيرت و اراده کش، تکامل کش، هرز و گمراه کننده بوده است که صرفا برای آقايان شاملو و امثال قابل درک وفهم و رويت نمی باشند. زيرا منجمله استبداد و انحطاط  فرهنگی و سياسی و اخلاقيّات ملّت فارس را، نه با ثروت و سرمايه اندوزی از طريق غارت ثروتها و سرمايه ها و درآمدهای ملّی ملل دربند، بلکه با معلول ها توضيح میدهند که خفته ها بيدار نشده، آشتی با دشمان ملّی غارتگر و جنايت آفرين ممکن و ميسّر گردد.

ايران منهای فارسستان بلحاظ رشد اقتصادی درجا زده و نه فارسستان ايران،که اگر به غارتهای ملّی مذکور دست نمی يازيد، هر گز نمی توانست رشد سيصد سالهً طی کرده را در هشتاد سال طی کند. "خودم کردم که لعنت بر خودم باد". آقای شاملو نه فقط به فکر نجات کشور، بلکه به فکر نجات مردم از منجلاب فکری و استبداد سياسی و غيره نيز می باشد.

الف – منظور آقای شاملو از نجات مردم، اگر انقلاب ملّی- دموکراتيک است و نه انقلاب ملّی- ارتجاعی، در اينصورت هيچ تفاوتی با طرفداران استقلال آذربايجان ندارد. زيرا طرفداران استقلال آذربايجان نيز همانند آقای شاملو درامور داخلی دموکرات هستند. چونکه طرفداران استقلال آذربايجان برای آذربايجان مستقل و واحد خواهان آنچنان شکل حکومتی میباشند که در ارتباط  با مسايل داخلی به کلّيهً اصول دموکراسی و حقوق بشر پای بند باشد. از طرف ديگر، برعکس آقای شاملو و امثال، که در ارتباط با مسئلهً ملّی راستی و رفرميست هستند، طرفداران استقلال آذربايجان چپی و راديکال وانقلابی هستند. زيرا خواهان حلّ مسئلهً ملّی بطور بنيادی و ريشه ای میباشند.(اينست تعريف علمی از مفاهيم چپی و راستی در سياست و غيره. آراز)

ب- اگر منظور آقای شاملو نجات مردم از عقب ماندگی اقتصادی است، دراين صورت بايد بفکر نجات مردم منجمله آذربايجان باشد که حتی تاسيسات صنعتی و کارخانه جات اش نيز چيزی کمتراز يک سيصدم تأسيسات صنعتی کارخانه جات فارسستان است. يعنی در مقايسه با مردم فارسستان ايران، شيوهً زندگی مردم آذربايجان باقی مانده در ايران تقريبا سیصد برابر بيشتر و فزون تر چوپانی و قرون وسطائی باقی مانده است و باقی خواهد ماند اگر مستقل نشود.

"یا استمرار سياست مشت آهنين عليه ملل غيرفارس در ايران و در واقع تنگتر کردن فضا برای يک زندگی شرافتمندانه برای ملل غيرفارس ساکن در ايران؛ که  نتيجه ايی جز تقويت نيروی گريز از مرکز در ميان آن ملل از سويی، و درجا زدن ايران در منجلاب استبداد و انحطاط بيشتر از سوی ديگر از آن نتيجه نخواهد شد، و يا گردن نهادن به دمکراسی، پلوراليسم وزيستن با حقوق برابر اتنيکی (از نوع مدنی و نه سياسی منظورست. آراز) درکنار هم که با برپايی يک جمهوری دمکراتيک و فدراليستی در ايران مقدور است." يونس شاملو

 دل آقای شاملو نه به استقلال و يکپارچگی آذربايجان تجزيه شده و تضعيف گرديده، بلکه به يکپارچگی ايران ميسوزد. زيرا جدائی آذربايجان باقی مانده در ايران از ايران امروزی مستلزم تقويت نيروی گريز از مرکز امروزی و از مرکز فدرال مورد نظر آقای شاملو است که در تضادّ وتخاصم با "حقّ تعيين سرنوشت ملل" است. زيرا مرکز فدرال در مورد سرمايه گذاریهای کلان اقتصادی و سياستهای پولی و خارجی و دفاعی و امنيّتی به دول زيردست خود، نه فقط  اجازه نمیدهد که به حوزهً تصميم گيری سياسی پا گذارده و سياسی عمل کنند، بلکه  با سانسور امنيتی نيز خودمختاری فرهنگی عطاکرده را خدشه دار ميکند. ولی آقای شاملو به مثل ملّت فارس شوونيست والحاقگرا و غارتگر در انديشهً تضعيف نيروی گريز از مرکز به منظور نجات ايران چند سرزمينی میباشد و بمنظور تحقق بخشيدن به انديشهً مذکور است که خواهان برپائی آنچنان نظام حکومتی ملّی است که مجلس مرکزی فدرال و دولت مرکزی  فدرال و ارتش فدرال را آلت دست ملّتی بکند که"زر در ترازو و زور در بازو" دارد که در امپراتوری صربستان يوگسلاوی ناميده شده  و امپراتوری روسيّه تجزيه شده ای که پارلمان چچنسان را به توپ بست و غيره تجروبه کرده ايم که ديگر بار تجروبه نکنيم. يعنی ملل ضعيف از حقوق و اختيارات عمده و اساسی و سرنوشت ساز ملّی به مثل برنامه ريزی کلان اقتصادی و سياست پولی و خارجی و دفاعی و امنيتی محروم نگردند و مستقل شوند که با شور و شوق، راه چند صد ساله را در چند دهه طی کنند.

"در تمامی شرايط بحرانی که دولت مرکزی ايران قدرت مطلقة خود را ازدست داده و زمينه آزادی های نسبی برای ملل ساکن ايران فراهم آمده، مردمان آن ديار در صدد اعمال آزادانه اراده ملت خويش برآمده اند.ناسيوناليسم افراطی فارس ... آن را حمل بر وجود استعداد استقلال خواهی،و به بيان آنها تجزيه طلبی ملل غير فارسی ايران کرده اند.اين در حالی است که در صد سال اخير جنبش جدائی خواهانه ای در ميان ملل ساکن ايران بروز نکرده است.". يونس شاملو 

آقای شاملو قبل از مشخّص شدن نتايج رفراندم ملّی مردم آذربايجان باقی مانده درايران، مدّعی است که مردم آذربايجان، گويا از استعداد درک استقلال عاجز و از خواست استقلال خواهی تهی هستند و جنبشهای ملّی رهبری شده بوسيلهً ستّارخان و پيشه وری، چون آذربايجان را از ايران جدا نکردند،بنابراين به استقلال آذربايجان نيانديشيده و اقدام نخواهند کرد و برده ملّی خواهند ماند! (به دروغ و تحقير و قصاص قبل از جنايت پايان داده شود.) غافل از اينکه نواقص جنبش ملّی برهبری ستّارخان را جنبش ملّی دوران پيشه وری ضمن بر طرف کردن تکميل کرد. زيرا با اقدام رسمی و قانونی به تشکيل دولت و ارتش ملّی اقدام به جدائی آذربايجان باقی مانده در ايران از ايران کرد و به شکست انجاميد. زيرا به وسيلهً روسيه خلع سلاح شد و با مخالفت اولين جلسهً سازمان ملل (مدافع دولت فارس) مواجه گرديد. گويا که کنگره های برگزار کرده در قلعهً بابک به تبريز منتقل نخواهد شد و خواستهای فرهنگی تبديل کرده به فدراليسم خورانيده به دشمنان ملّی ی حاکم و تا به دندان مسلّح را به شعار استقلال تبديل نکرده و ارتقا نخواهد داد و فدراليست ها را ترد نکرده و نهادهايشان را به زباله دان تاريخ  نخواهند ريخت.

"امّا جنبش ملی دمکراتيک آذربايجان در شرايط کنونی و با ويژه گی هايی که فوقاً برشمرديم، نه تنها استعداد ايجاد تغـييرات اساسی در معادلات قدرت سياسی در ايران را دارد، بلکه میتواند با همراهی و همگامی دمکراتيک ديگر ملل ساکن در ايران که خود را در تصادم با سيستم سياسی فرهنگی عقب ماندهً کنونی مي بينند، معادله قدرت سياسی را در ايران بر هم زده سيستم سياسی پلوراليستی (دول زيردستان تابع دولت مرکزی زر در ترازو،زور در بازو منظورست. آراز) و دمکراتيک را جايگزين تمرکزگرائی منحط سياسی موجود در ايران سازد." يونس شاملو

آقای شاملو از طرفی با اطمينان خاطربه ملّت تورک ميگويد "مبارزه برای حقوق ملّی در آذربايجان و اوجگيری انفجار آميز آن ..." را "... حمل بر وجود استعداد استقلال خواهی ..." نکنيد.با گفته فوق الذکر می خواهد بگويد که گويا خلق و ملّت آذربايجان خلاق وتاريخ آفرين نيست. گويا آذربايجانی قادر به درک خود و جنگيدن در رکاب خود و برای خودنيست. گويا عليل و کودن است. از طرف ديگر ملّت فارس را از وجود استعداد استقلال خواهی خلق آذربايجان و اوج گيری انفجار آميز مبارزهً ملّی اش (يعنی تجزيهً ايران) میترساند که با بر سرعقل آوردن به عطای فدراليسمی که جز خودمختاری فرهنگی چيزديگری نيست، راضی کرده و با بتاخير انداختن انقلاب ملّی آذربايجان که جزاستقلال آذربايجان چيز ديگری نمی تواند باشد به نجات کشور چند سرمينی ايران تبديل شده به گاوداری های فارسستان ايران شتافته و دين مخفی کرده ونگفتهً خود (حفظ تماميّت ارضی ايران امروزی به نفع ملّت فارس) را ادا کند.

زيرا آقای شاملو تورکان خراسان و اصفهان و غيره را از خود دانسته، ولی تورکان زيسته در بخش شمالی آذربايجان رهيده از اشغال روسيّه را يا ازخود نمیداند و يا اتّحاد با ملل فارس و کرد و عرب و بلوچ و لر و غيره را به آذربايجانی زيسته در آنسوی آراز ترجيح میدهد، و از آن شقّه از تن واحدسخنی به ميان نمی آورد.

"...مبارزه برای حقوق ملی در آذربايجان و اوجگيری انفجاری آن در دههً اخير، مبارزه ملی در کردستان با احزاب سياسی آن، تعميق مبارزه ملی دربلوچستان با تکوين احزاب سياسی- مدرن و به صحنه آمدن احزاب سياسی متعلق به خلق عرب ايران ... نمونه های بارزی از حرکت جامعه ايران برای تحقق دمکراسی از پائين است. ...چالشی دمکراتيک از پائين عليه قدرت مسلط سياسی- فرهنگی در جامعه ايران تنها راهی است که می تواند حقوق برابر اتنيکی برای ملل ساکن درايران را به عنوان يک آلترناتيو در جامعه ی سياسی و غبار گرفته ايران متحقق سازد. ..." يونس شاملو

اولا - اصول دموکراسی نه فقط شامل آزادی انديشه و قلم و بيان و احزاب و اجتماعات و زنان و غيره است که جنبهً قشری و طبقاتی دارند، بلکه طبق منشور ملل هم شامل هر ملّتی است که حقّ دارد مستقلانه سرنوشت خود را خود تعيين بکند، يعنی شامل منجمله استقلال ملل است و مبارزهً ملّی در کردستان و بلوستان و الاحواز و غيرهً مورد نظر آقای شاملو در وحلهً اوّل نه دموکراسی برای اقشار و طبقات هر ملّتی، بلکه دموکراسی برای تعيين سرنوشت ملل به وسيلهً خود آن ملل است که آقای شاملو مشخص نکرده است که خفته گان بيدار نشوند، وگرنه حقّ داشت و ميتوانست بگويد که استقلال بهترين راه حلّ مسئلهً ملّی است و ما خلق و ملّت آذربايجان بايد برای استقلال و يکپارچکی آذربايجان تجزيه و تضعيف گرديده بجنگيم و در صورت برخوردن با موانع "شکست ناپذير" به فدراليسم و يا خودمختاری و يا رسمی شدن زبان مادری ملّی مان جبرا ميشود تن داد.

ولی آقای شاملو و امثال از حقّ مذکور يا خواسته و يا ناخواسته استفاده نمی کنند که در هر دو حالت به خلقّ و ملّت آذربايجان خيانت ميکنند. درثانی - آقای شاملو نيز شايد خلق و ملّت زيسته در آنسوی آراز (بخش شمالی آذربايجان) را خواهران و برادران تنی خود می داند (از پان ايرانيست بعيداست)، در اين صورت يکپارچه کردن تن واحد چند شقّه شده، با هم زيستن و با هممردن خواهران و برادران تنی را نه در عمل، بلکه در عالم خيال طالب است. زيرا در عرايض هدفدار و خط دهنده اش از چهارچوب ايران چند سرزمينی پا فراتر ننهاده و خواهان همکشور باقی ماندن با ملل دربند ملّت فارس شوونيست و فاشيست (حقّ کش) و نمک نشناس است. زيرا طرفدار پلوراليسم فرهنگی است که عمری ديگر مشغول درگيری با فرهنگ منحط و گنديدهً ملّت فارس کولی منش و فردوسی پرست و امثال بکند که برای انديشيدن و آموختن به علوم و فنون تغيير و تکامل دهندهً شيوهً زندگی و شيوهً تفکر و غيره فرصتی باقی نماند.

"... ترکيب اتنيکی مردم ايران نه تنها از زاويه برابر حقوقی ملل ساکن ايران که مؤلفه مهمی در سياست گذاری دمکراتيک برای ايران فردا بشمارميرود، بلکه اينمهم (یعنی ترکيب اتنيکی و کثيرالملله بودن ايران. شاملو)يکی از نعمتهايی است (تضادّهای ملّی موجد استبداد است. آراز) که اين کشور بايد برای رهايی از استبداد سياسی و تقسيم عادلانه قدرت سياسی از آن بهره جويد." يونس شاملو 

"بر اين اساس، پروژهً فدراليسم دمکراتيک در ايران در واقع زمينه های حرکت بسوی واحدهای سياسی بزرگتر و دمکراتيک تر، از نوع اتحايهً اروپا را درمنطقه ميتواند فراهم سازد." يونس شاملو 

آقای شاملو بخش شمالی آذربايجان را در عمل مانند ملّت فارس (دشمن ملّی آذربايجان) میبينند. زيرا دو کشور جداگانه و همسايهً همديگر قلمداد میکنند. يعنی دانسته و يا ندانسته به ساز دشمان ملّی خلق و ملّت آذربايجان میرقصدکه دودش به چشم خود و سودش به جيب دشمان ملّی رنگارنگ برود.

  آقای شاملو در صورت مخالف نبودن با استقلال و يکپارچگی آذربايجان، بدين علّت خواست و شعار استقلال را فدای فدراليسم ميکند که از تضادّهای ملّی ی موجد مبارزات ملی برای مبارزه با استبداد سياسی و حرکت بسوی واحدهای سياسی بزرگتر و دموکراتيک (از نوع اتحاديّهً اروپا) بهره جويدکه اولا معاملهً بسيار بدی است. زيرا دول زيردست را تابع دولت مرکزی"زر در ترازو، زور در بازو" ميکند. درثانی- بدترين توهين برای تورک و آذربايجانی است.زيرا خلق و ملّت تورک و آذربايجانی را لايق تورک بودن و آذربايجانیبودن نمی داند.زيرا ميخواهد خلق و ملّت تورک و آذربايجانی نه بعنوان تورک آذربايجانی، نه با تابعيّت آذربايجانی، بلکه به عنوان تورک ايرانی و ايرانی دوست و باتابعيّت ايرانی داخل واحدهای سياسی بزرگتر و دمکراتيک تری از نوع اتحايهً اروپا در منطقه شوند و در دعواهای ناشی از مافع ملّی ما بين آذربايجان "شمالی" و ايران فدرال، مجری سياستهای ايران فدرال خود پذيرفته باشند که نميشود ضدّ و نقيض انديشيد و عمل کرد، مگر ديوانه بود.

"2- کليه امورمقننه، قضائی و اجرائی و امور مربوط به مسائل انتظامی، اجتماعی و فرهنگی در اختيارحکومت های ايالتی است مگر آنکه تمامی ايالت ها متحدا مسئوليتی را به  دولت فدرال سراسری ايران واگذار کنند."يونس شاملو

"3- سيا ست خارجی، سياست پولی، برنامه ريزی های کلان اقتصادی،سياست دفاعی در مقابله با تعرض خارجی[و سرکوب ملّت "چچن". آراز]، سياست حفظ محيط زيست ... [و امور امنيّتی و سانسور. آراز] در حوزه یمسئوليت دولت فدرال ايران [يعنی دولت ايالتی ملت فارس. آراز] خواهد بود.... چرا که قدرت سياسی دولت های ايالتی مذکور به دليل کمی و کيفی نمیتواند به آن اندازه باشد که بتواند با دولت ايالتی ملت فارس به خصومت بپردازد. بنابراين اگر خشونتی در رابطه با ملل مذکور بروز کند ميتواند از سوی بخش قدرتمند آن، یعنی دولت ايالتی فارس، که دارای قدرت برتری است به منصه ظهور برسد و نه عکس آن." يونس شاملو

کاملا درست و صحيح است که بعد از فئدراليستی شدن رژيم ايران،"قدرت سياسی دولت های ايالتی نميتوانند با قدرت سيای دولت ايالتی ملّت فارس ای که "زر در ترازو و زور در بازو" دارد به خصومت بپردازند. خيانت بدين بزرگی را کدام استقلالچی پنهان ميکند؟! بعبارت ديگر، در طول هشتاد سال طی شده نه فقط کلّ درآمد ثروتهای کانی و غيرهً سرزمينهای ملل غيرفارس، بلکه بيش از سه چهارم درآمدهای موسسات و کارخانه جات دولتی و بهره های بانکی و ماليات ها وعوارض گمرکی و سرمايه های محتاج وام های صنعتی ملل غيرفارس روانه فارسستان ايران شده و در فارسستان ايران انباشت گرديده اند که به کمک فدراليسم حلال کننده، مهر حلال خورده، و بر تصاحب کنندگانش زور اربابی و آقائی بدمند. يعنی به نفع تصاحب کنندگانشان قانون به تصويب برسانند و به اجرا درآورند که اقویا قويتر شده و ضعفا ضعيفتر شوند.

02.02.05  آراز بالتاجی