پرینت

۲۲ - ناديده انگاشتن تضادّهای عمده پذيرفتنی نيست

 

ناديده انگاشتن تضادّهای عمده

(از پروفسور جامعه شناسی سياسی و تاريخ سياسی)

پذيرفتنی نيست

(اين نوشته از آراز، در تاريخ 21.09.04 نوشته شده)

(و در تاريخ 25.07.05 غربال و تکميل گرديده، ولی)

(جوابی دريافت نکرده است که به نقّادش آموزنده باشد)

جديدا از جناب پروفسور يونس پارسابناب مقاله ای تحت عنوان"مضمون مسئله ي ملي و پديده ي پان ايسم در ايران "مطالعه کردم و با برخوردن به جنبه های مثبت و آموزندهً نظرات ايشان، لازم ديدم که در جهت رفع جنبه های منفی نظرات ايشان گامی بردارم و چنانچه ايرادات از من باشند، مورد انتقاد سازنده قرار گرفته و در راه آزادی خلق و ملّت و ميهنمان چيزهائی آموخته و ادای وظيفه کنم.

آقای يونس پارسابناب در مقالهً مذکور خودش خود را طرفدار "حقّ تعيين سرنوشت" می نمايانند. زيرا می فرمايند: "مضامين مربوط به مسئله ملّی (بويژه ستم ملی و اصل حق تعيين سرنوشت) مسايل مهم و پيچيده ای هستند كه حل آنها براساس يك مشی دمكراتيك دارای اهميتی حياتی است. چرا كه تا زمانيكه ستم ملی جای خود را به آزادی ملی و احقاق حق تعيين سرنوشت خويش در بين مليت های گونا گون ساكن ايران ندهد، استقرار آزادی و گسست و رهايی از نظام جهانی سرمايه غيرممكن خواهد ‌بود...". يونس پارسابناب

۱- منظور آقای يونس پارسابناب از ستم ملی و احقاق تعيين سرنوشت چيست؟

جواب:

الف- منظور ايشان از ستم ملّی و فرهنگی، صرفا ستم زبانی و اشاعهً انديشه های شوونيستی پان فارسيست های پان ايرانيست ناميده شده میباشد.

ب- منظور ايشان از حق تعيين سرنوشت ملّی، "حق تعيين سرنوشت فرهنگی ملّت های دربند ملّت فارس میباشد.

پ- هدف ايشان از تحقّق "حق تعيين سرنوشت فرهنگی ملّت ها" نيز رفع خطر جدائی طلبی و تجزيه خواهی و فروپاشی دولت – کشوری است و بس.

نتيجتا، باقی اهداف مورد ادعای ايشان يا عوامفريبی است و يا از نوع اهداف تاريخا ضرورت نيافته ای است که در نوشته های فارسی و تورکی من (آراز) بوضوح توضيح داده شده است.

 ت- راه حل های پيشنهادی ("راه کارگر" بوسيلهً) آقای يونس پارسابناب:

۱- آزادی زبان فرهنگی وعلاوه شدن کتاب درسی زبان و ادبيات و فرهنگ ملّی.

۲- يک دولت و يک زبان رسمی برای کل کشور و نه تضعيف دولت مرکزی

۳- ايران نبايد به کشورهای فدراتيو تجزيه شود.

۴- از آنجمله آذربايجان باقی مانده در ايران امروزی نبايد از ايران جدا شود.

۲- آقای پارسابناب دشمن ملّی رابه نفع دشمن ملّی "افشا" میکنند.

زيرا مي فرمايند:

"بی ترديد سياست تك زبانی كردن يك جامعه چند زبانی، غالبا از روی يك برنامهً حساب شدهً استبدادی انجام ميگيرد. در جمهوری اسلامی، ستم ملی يكی از اصول خدشه ناپذير سياست گذاری كلان ميباشد.اين سياست يكي از موانع اصلی گذار و دستيابی به دمكراسی در ايران است. ...".يونس پارسا بناب

"اعمال اهرم سركوب و ستم ملی تنها يك راه حل موقت و سرپوش گذاشتن بر واقعيت انكارناپذير وجود فرهنگ های گوناگون ملی و محلی است كه عموما با وقوع بحرانهای اقتصادی همراه با ضعف و فساد دولتهای مركزی و افزايش درجه  اجحاف دوباره سر بر خواهد آورد و چه بسا چهره قهرآميز و آشتی ناپذير به خود گرفته و ضريب خطر جدايی طلبی و تجزيه خواهی و فروپاشی دولت كشوری در جوامع كثيرالملله ای مثل ايران را بالا خواهد برد. ...". يونس پارسابناب "... دولت ها و نهادهای سياسی و فرهنگی بايد راه حل های مناسبی اتخاذ نمايند كه ضمن حفظ هويت ملی و فرهنگی مليت های مختلف، همبستگی كشوری و اتحاد بين آن ها نيز تقويت گردد. به نظر نگارنده، اين امر يعنی اتخاذ راه حل های مناسب يكی از پيش زمينه های اساسی برای ايجاد جامعه ای دموكراتيك و مستقل و آزاد از مدار نظام جهانی سرمايه (امپرياليسم) در هر كشوری مثل ايران ميباشد.". يونس پارسا بناب

جواب:

با توجه به محتوی بندهای فوق الذکر، منظور از افشاگری های مقاله  آقای يونس پارسابناب، خدمت به شوونيسم ملّت فارس است و نه خدمت به ملل دربند و تحت ستم ملّی ملّت فارس شوونيست و الحاقگرا و غارتگر.

زيرا:

الف- خلق و ملّت منجمله آذربايجان، اگر پرچم مبارزهً ملی را نمی افراشتند، آنان آگاه و مبارز و پيشرو ستمگران، "شوونيسم ملی حاكم بر بخش بزرگی از ادبيات و فرهنگ كنونی ايران ..." را به حال خود میگذاشتند که هشتاد سال ديگر نيز به کار خود ادامه دهـد...

ب- شوونيسم ملّت فارس را بيدار کرده و بر سر عقل میآورند که ملل تحت ستم ملّی ملّت فارس شوونيست و غارتگر بيدار شده و به حرکت درآمده "و چه بسا چهره قهرآميز و آشتی ناپذير بخود گرفته و ضريب خطر جدايی طلبی و تجزيه خواهی و فروپاشی دولت - كشوری در جوامع كثيرالملله ای مثل ايران را بالا خواهد برد. ...". و گر نه ايشان را نيز از راه "کارگر" رانده و به چاه "کارگر" مياندازند.

 ۳- آقای پارسابناب ضدّ فدراليسم هستند، ولی مثل مثلا آقای فرهاد عرفانی جسارت بخرج نميدهند که بگویند:

نه خودمختاری! نه فدراليسم! ايرانی يکپارچه! زيرا ميفرمايند:

"... رای ايجاد "مديريت جهانی"، نظام جهانی کوشش ميکند که نيروهای سياسی و قدرت های دولتی را تا آنجا که امکان دارد به حداکثر واحدهای محلی و منطقه ای متفاوت تقسيم کند. بعبارت ديگر، عملا حاکميت سياسی دولت در پرتو اين پروژه ی جهانی بايد تضعيف گردد. ... اگر مقاومت جدی از طرف دولت و يا نيروی سياسی مانع حرکت و گسترش سرمايهً جهانی گشته و سياستهای "مديريّت جهانی"را رد کند بايد مضمحل و منحل گردد. ...". يونس پارسا بناب

 "... يعنی خلع سلاح دولت در حيطه های سياسی و محدود کردن وظايف آن به تنظيم و ادارهً "بازار" حتی در داخل کشورهای توسعه يافته ی جهان اول نيز توسط بخش های مهمی از هئيت حاکم (که امروزه نيروهای "ضد دولت بزرگ" و يا طرفداران تضعيف دولتهای مرکزی و فدرال و تقويت دولتهای محلی و ايالتی را تشکيل ميدهند) تبليغ گشته و با جديّت دنبال ميشود.هدف اين پروژه ايجاد واحدهای محلی يا ايالتی در حدود و ثغور واحدهای جغرافيائی با تکيه بر هويت های متفاوت فرهنگی- مذهبی و يا اتنيکی- قومی هستند و عمدتا وظايف اقتصادی- مالی مربوط به بازار را بعهده دارند. ...

در اين پروسهً جهانی، ممالک متحدهً آمريکا به خاطر موقعيت بين المللی خود، بعنوان پليس و مديرعامل "امنيّت جهانی" عمل می کند و ايده آل نيز اينست که هيچ نيروی سياسی دولتی نيز نبايد وجود داشته باشد که سياسی عمل کند (و به حوزهً تصميم گيری سياسی پا بگذارد)". يونس پارسابناب

۴- آقای پارسابناب با بسيج تودهً مردم در حول و حوش اهداف تنگ نظرانه اتنيکی- ملی در تضادّ و تخاصم کامل است. يعنی مخالف استقلال ملّی ملل تحت ستم ملّی کشورهای چندملّتی است.

زيرا ميگويند:

"به نظر من (پارسابناب) رواج انشقاق و پراکندگی بين مردم مناطق مختلف جهان و تقسيم و انشعاب آنها بر اساس"خصوصيّتها" و تفاوتهای "فرهنگی" و بسيج توده ها ی مردم در حول و حوش اهداف تنگ نظرانهً اتنيکی- قومی در واقع با هدف "اخته کردن" مبارزين سياسی و به بيراهه بردن مبارزات آنها و تکّه تکّه کردن خواستهای آنها از طرف آمريکا پياده ميشود.

سرنوشت تير و تار 6 مليت بزرگ در يوگسلاوی سابق، و وضع فلاکت بار کردها در ترکيه، مرگ و مير هزاران کودک در عراق ... و ذلت و خواری مليتهای متنوع ساکن افغانستان نمونه های بارزی از عملکرد سياست های "نظم نوين جهانی" در ده سال گذشته می باشد.".

 يونس پارسابناب

۵- آقای پارسابناب خواهان بخش ناچيزی ازحقوق ملّی ملل تحت ستم ملّی در جوامع کثيرالمله هستند. زيرا ميفرمايند:

"اين نويسندگان،

(۱-) ايرانی بودن را با آريايی بودن و تكلم به زبان فارسی يكی دانسته

(۲-) "اشتراك ملی" را با "اشتراك كشوری" يكسان تلقی ميكنند.

(۳-) تلاش ميكنند تا در اذهان مردم، "تك زبانی" را نشانه ی "وحدت ملّی" قلمداد كنند.

(۴-) زبان رسمی را همچون واحد پول رسمی نشانهً هويت ايرانيان بدانند.

(۵-) نه تنها با حق تعيين سرنوشت ملی دشمنی ميورزند،

(۶-) بلكه با حق آموزش به زبان مادری و به كارگيری رسمی آن نيز سرستيز دارند.

(۷-) ازنظر آنها برخورداری از ابتدايی ترين حقوق ملی،"تجزيه طلبی"است و "تماميت ارضی" ايران را به خطر مياندازد.". پارسابناب

جواب:

آقای پارسابناب نيز در بندهای يک و دو و سه و چهار فوق الذکر با کلمات بازی میکنند. زيرا يقينا و دقيقا می دانند که هشتاد سالست که نه به لحاظ حقيقی، بلکه به لحاظ حقوقی مالک ايران چند سرزمينی و چند زبانی و چند فرهنگی امروزی ملّتی است که زبان ملّی اش فارسی می باشـد.بعبارت ديگر، خلق ها و ملل غيرفارس بنوعی"گاو" و"گوسفند" ملّت فارس هستند که دارای دولّت (چوپان) ويژه و خاصّ خود است.زبان فارسی تعـييـن کنندهً هويت ملّی اعضای ملّت فارس، و نيز بردگان ملّی ملّت فارس، و متّحد کنندهً اربابان و رعايای ملّی می باشد. زيرا فرد و صنف و ملّت سلب هويت شده (به بردهً صنفی وملّی تبديل شده)بنام ارباب خود ناميده ميشوند که جز اين ممکن نبوده و نخواهد شد، مگر به عمر بردگی صنفی و ملّی خاتمه داده شود.البته هر ملّتی حق دارد بجای قبول مرگ شرافتمندانه به بردگی ملّی تن داده و به خود خيانت بکند، ولی قرار نيست که ملّت برده کننده نيز به خود خيانت کرده و گورکن آقائی خود باشد.

"حق دادنی نيست، گرفتنی است". یکی از آن حقوق نيز "حق تعيين سرنوشت ملل" است و منظور آن، حق تعيين سرنوشت زبان ملّی، فرهنگ ملّی، مرزهای تاريخی- ملّی، اقتصاد ملّی، ارتش ملّی، اراد هً ملّی و ادارهً ملّی  است. محدود کردن تعريف ستم ملی به ستم زبانی و فرهنگی ی مورد نظرً خود-مختاری و فدراليسم تابع مرکز سرنوشت تعين کننده ازجريانات سياسی فارسستانی ايرانی ناميده شده بعيد نيست، ولی ازعضو صادق و آگاه و مبارز و پيشرو ملّت تبديل شده به بردهً ملّی ملّت فارس امروزی بطورعام، و از پروفسور جامعه شناسی سياسی و تاريخ سياسی بطورخاصّ بعيد وناپذيرفتنی است که علل و دلايل آنرا در نوشته هایم در حدّ توانم توضيح داده ام.

۶- سواد آقای پارسابناب نيز موهای زرد سر و صورت خود را بحساب ريش ميگذارد. زيرا می فرمايند:

"... رهبران شوونيست بوسنی، كرواتی، آذربايجانی، و صربی و آفريقايی، كاری به اين ندارندكه مداخلهً نظامی و لشكركشی افسارگسيختهً آمريكا به كشورهايی مثل عراق، سومالی، كوزوو و غيره در دهه  1990، نه تنها اين كشورها، بلكه كليت خاورميانه و بالكان و قفقاز و آفريقای مركزی و غربی را به زير كنترل بلامنازع آمريكا كشيده، و ميليتاريسم شبكهً صنعتی نظامی كلان سرمايه داری را بر آن مناطق از جهان بيش از پيش تثبيت می سازد و با كمك به تشديد و تسريع حركت و نفوذ سرمايهً جهانی به تعميق بيشتر شكاف بين فقر و ثروت و گسترش ناامنی در بين زحمتكشان اين كشورها كه 85 درصد جمعيت آنها را تشكيل ميدهند ميانجامد". پارسابناب در اين مورد آقای "فرهاد عرفانی" نيز چنين ميگويند:

" دوم اینکه، با ایجاد مجموعه ای از فدراتیوهای تحت فرمان که به هر شکل قادر به بازی با آنها خواهند بود، حضور همیشگی خود را در منطقه خاورمیانه تثبیت کرده، بر روی دریای ثروت منطقه جاخوش کرده، رقبای گردن کلفتی همچون چین و هند و روسیه را از میدان (بخوان از ايران – آراز) بدر کرده ، تحت کنترل درآورند.". فرهاد عرفانی

جواب:

مداخلهً نظامی و لشگـرکشی افسار گسيختهً آمريکا به عراق و امثال، دعوائی با روسيّه بر سر تجديد تقسيم جهان است که برنده اش آمريکا و بازنده اش روسيّه است و ربطی به آذربايجان ندارد که بدان بيأنديشد و يا با آن سر و کاری داشته و يا نداشته باشد. مداخلهً نظامی مذکور تا آنجا که به تغيير امپرياليست حاکم بر کشور عراق و امثال مربوط میشود، به بورژوازی عراق و امثال نيز ربطی ندارند.

زيرا فرق نميکند که امپرياليست حاکم بر عراق و امثال، "غرب" و يا "شرق" باشد.

بورژوازی عراق و امثال (مثلا ايران امروزی) با تکيه به نيروی خود، قادربه ساختن وسايل آشپزخانهً خود نيستند که قادر به تأسيس و راه اندازی منجله صنايع نفتی و نظامی و غيرهً سرنوشت ساز برای خود بوده، و به رهيدن از سلطهً اين و يا آن امپرياليست حاکم بر سرنوشت کشورهايشان انديشيده و اقدام کنند. با حلوا- حلوا گفتن دهن شيرين نميشود. زيرا بريدن دست امپرياليسم و نيز اقدام به انقلاب سوسياليستی قبل از تحقّق انقلاب ملّی- دموکراتيک هر گز ممکن نبوده و نخواهد شد.

عراق بعد از جدائی از امپراتوری تورکان عثمانی و ايران بعد از امپراتوری تورکان قاجاری در ارتباط با سلطه و استثمار امپرياليستی تا به امروز ازکی مستقل بوده اند که از "... از تعميق بيشتر شكاف بين فقر و ثروت و گسترش ناامنی در بين زحمتكشان اين كشورها كه 85 درصد جمعيت آنها را تشكيل ميدهند ميانجامد" صحبت کرد؟ چرا تا قبل از مداخلهً نظامی آمريکا به عراق، از عراق تحت سلطهً امپريا ليسم روسيّه سخنی بميان نمی آيد و گفته نميشود که منجمله به آتش کشيدن چاه های نفتی امپرياليستهای غربی در کويّت، و نيز روسی گردانندهً سيستم نظامی ايران شيخی از طريق جنگ هشت ساله ای که به منظور مصرف شدن و به اتمام رسيدن سلاههای غربی ايران بوقوع پيوست، کار برده وار عراق مجری سياستهای امپرياليسم روسيّه بود. البته ترجيج سلطهً امپرياليست بد به سلطهً امپرياليست بدتر به منظور مفيد واقع شدن به تحقّق انقلاب ملّی- دموکراتيک صنعتی و مسلّح کننده لازمست.

۷- آقای پارسابناب مثل طرفداران مريم باکره به نوعی ميخواهند بگويند که حق دادنی نيست، گرفتنی است، ولی با بر سرعقل آوردن دشمن تا به دندان مسلّح، و نه مسلّح شدن به شيوهً دشمن که بخاطر منافع استعماری خود به امپرياليست های حاکم گزيده و مسلّح کننده نوکری ميکند.

زيرا ميگويند:

"شوونيست ها و پان های قفقاز و بالكان ... ادعا ميكنند كه اگر از پيوند به محور نظام جهانی سرمايه استقبال ميكنند و از استراتژی "نظم نوين جهانی"(سياست درهای باز به سوی كمپانيهای فراملی، تحت عنوان معرفی "بازار آزاد" سرمايه داری) حمايت میكنند، برای اين است كه بلكه فرصت و شانسی برای احقاق حقوق ملی و كشوری خود كسب كنند. ...اين رهبران با جدا كردن پديدهً ستم ملی از متن تاريخی و منطق حركت سرمايه در اين مناطق و يا پذيرش پيوند به محور نظام جهانی سرمايه، اهداف ويژه خود را كه در واقع باز كردن درهای بازار اين كشورها به روی بانكها و كمپانی های فرامليتی است و در دراز مدت با خواست ها و آرمان های زحمتكشان اين كشورها در تضاد است، دنبال ميكنند.". يونس پارسابناب

جواب:

درآوردن حقّ مالکيّت بخش شمالی آذربايجان از دست روسيّه، مگر با حمايت دول کمپانیهای فراملّی "غرب" صورت نگرفت؟ نتيجتا، با تحقّق اين امر مقدّس و سرنوشت ساز، مگر بخشی از مسايل مربوط به استقلال ملّی آذربايجان حل نشده است؟ اگر روسيّه رهرو لنين اشغالگر و وفادار به وصايای پطرکبير به حقوق ملّی خلق و ملّت آذربايجان احترام ميگذاشت و استقلال کسب شده در سال 1918 را می پذيرفت، اگر روسيّه جبرا تن داده به جدائی بخش شمالی آذربايجان، به جای اشغال قاراباغ به دست داشناق های ائرمنی، به طرفداری از جدائی بخش جنوبی آذربايجان از ايران، و يکپارچه گرديدن آذربايجان (مثل آلمان و ويتنام و يمن) برميخواست، البته که "از پيوند به محور نظام جهانی سرمايه. ..." استقبال نمی شد.

۸ - آقای پارسابناب سمپاشی ميکند. زيرا که می فرمايند: "...وقتی پان ايست های آذربايجان (رهبری سازمان "جبهه  خلق" و حيدرعلی اف) و ارمنستان (داشناق ها) و كروات ها و بوسنی ها و آلبانيايی ها (در منطقه بالكان) ... از كسب "حق ملی" سخن می گويند، شرايط اجتماعی و سياسی برابری ملی و اصل حق تعيين سرنوشت خويش و استقلال (اصل گسست از محور و نـظام جهانی سرمايه) را مد نظر ندارند، بلكه هدف و منظورشان به سادگی جيره خواری و سهم خواهی از نظام جهانی سرمايه برای حزب و فرقه و دولت مربوطهً خود در دامن "پر بركت" و "مقدس" بازار آزاد سرمايه داری است." يونس پارسابناب

جواب:

اولا- آقای حيدرعلييئو، شاه بخشی از بورژوازی بوروکرات آذربايجانی تن داده به سلطهً استعماری امپرياليسم روسيهً سرکوب و ساقط کنندهً استقلال بخش شمالی آذربايجان 1920 بوده است که طبق دستورات پشت پرده ای روسيّه  حاکم بر سرنوشت بخش شمالی آذربايجان جدا شده از جغرافيای امپراتوری روسيّه اشغالگر و تجزيه شده، وليعهدش را به تخت غصب کردهً خود نشانيد و گم و گور شد که ... وليعهدش نيز مثل پدر حيله گر و مکارش با ايجاد وضعيّتهای ساختگی جنگی به فريب خلق و ملّت آذربايجان پرداخته و جنبش های خود جوش برای آزادی قاراباغ را توأم با پراکندن به تاخير بياندازد که افشا نشده باقی مانده است.

دوما- آقای حيدرعلييئو نوکر دست نشاندهً روسيّه بود. روسيّه ای که نه فقط به دست داشناق های ارمنی مسلّح کرده اش قارا باغ  را اشغال کرد، بلکه به دست صورت حسين اوف های مزدور نيز زمينه را برای نشانيدن حيدر علييئو های حيله گر به جای فدائيان انتخابی خلق و ملّت آذربايجان مستقـل و واحد آماده کرد که هم آزادی قاراباغ را به تأخير اندازد و هم مانع از يکپارچه شدن آذربايجان تجزيه و تضعيف گرديده شود که شد.

زيرا "غرب" نيز طبق منافع خود به آذربايجان يکپارچه نيازمند گرديده است.

چونکه ايران در دست روسيّه است

                          نوکر روس دشمن تجزيه است

رتبه و پول ميکند وی را گدا

                           که نفع  خلق خود را کند فدا

اگر خودفروشان را می شناختيم

                           انقلابات خود را نمی باختيم

فدراليسم راه حلّ الحاق طلب است

                     بنفع فارس، به ضرر ... عرب است

سوما- رهبران حزب جبههً خلق و امثال وقتی ("... از کسب "حقّ ملّی"سخن میگويند، ... " پارسابناب) يکپارچه شدن آذربايجان، و مفيد واقع شدن متقابل به دول کمپا نی های طرفدار يکپارچه شدن آذربايجان را مدّ نظر دارند که دولّت بانک ها و کمپانی های مورد نظر آقای پارسابناب میتوانست و می تواند دولّت روسيّهً لنينی و استالينی و يئلتسنی و غيره بوده باشند که "خواستن، توانستن است".

چهارما- با توجه به محتوای سه بند فوقا ذکر شده و در ارتباط با رهبری جبههً خلق و امثال که خواهان آزادی قاراباغ و يکپارچه شدن آذربايجان به مثل آلمان و يمن و ويتنام بوده و هستند، آيا به آقای پارسابناب می شود و می توان حقّ داد که بگويد: "...اکثر شعارها و استراتژی و اهداف اين جنگها يا توسط اقليّتی از رهبران اين کشورها برای بقای رژيم خود، و يا توسط اقليّت ديگری از رهبری که ميخواهد بقدرت برسد فرموله شده اند و به هيچ مناسبتی در تطابق با خواسته های اکثريت مردمان اين مناطق نيستند. ...".

يونس پارسابناب

جواب:

آقای پارسابناب! خجالت هم چيز خوبی است. زيرا ارمنستان مسلّح شده و مأّموريت يافته بوسيلهً روسيّه به آذربايجان غير مسلّح اعلان جنگ کرد و جهت داغ گذاشتن بر دل هر تورکی از بشريت نه فقط در خوجالی برای ثبوت وحشيگری خود به قتل عام وحشتناکی دست زد، نه فقط قاراباغ کوهستانی خودمختار متشکل از چهار رايون را از آذربايجان جدا کرد که درسال 1994، طبق آمار بانک جهانی از 184000 نفر جمعيّت آن دو سوّمش ارمنی تبار بود، بلکه هفت رايون معروف به قاراباغ آران (جلگه) را نيز به اشغال خود درآورد و جمعا بيش از يک مليون تورک ساکن قاراباغ آنروزی را از قاراباغ رانده و آواره و سرگردان کرده را باآذربايجانی مظلوم و ميهن پرست و حق طلب، چطور میتوان از يک قماش ارزيابی کرد که  پروفسور جامعه شناسی سياسی و تاريخ سياسی ما جناب آقای پارسابناب مرتکب شده اند؟! آقای پارسابناب بايد جوابگو باشند که از آذربايجان اشغال گرديده و تجزيه شده به وسيلهً چار روسی، ارمنستان تشکيل داده شده به وسيلهً لنين روسی، از بحش باقی مانده سهم داده شده به داغستان و به گرجستان و به ارمنستان از آسمان نازل شده و گويچه و زنگه زور اضافه شده بدان (که بايد پس گرفته شوند) از خاک آذربايجان به ارمنیهای کوچيده به قاراباغ آذربايجان، چه روشوتی داده نشده بود که قاراباغ کوهستانی و آران نيز به 120000 نفر ارمنی کوچيده به قاراباغ کوهستانی تقديم شود؟

نتيجتا بايد جوابگو شد که:

۱- راندن يک سوّم جمعيّت بومی قاراباغ کوهـستانی و جدا کردن قارباغ کوهستانی واقع شده در ناب آذربايجان از آذربايجان و اشغال قاراباغ آران بنام دو سوّم جمعيت قاراباغ کوهستانی به قيمت قتل عام در خوجالی و رانده شدن بيش از يک میلیون تورک قاراباغ آنروزی به وسيلهً داشناقهای ارمنی مجری  سياست های امپرياليسم روسيّه، آيا "به هيچ مناسبتی در تطابق با خواسته های اکثريت مردمان اين مناطق نيستند"؟ مگر وطن فروشند؟

۲- يکپارچه گرديدن آذربايجان تجزيهً شده بوسيلهً چار روسی، و پيوستن "ارمنستان" جا داده به ارمنی های قربانی جنگ های روس و عثمانی به آذربايجان و آزادی کلّ قاراباغ از دست ارمنی های کوچی، آيا "به هيچ مناسبتی در تطابق با خواسته های اکثريت مردمان اين مناطق نيستند"؟!

داشناق ائرمنی تورکون دوشمانیًدی

                         ائرمنی قانی تورکون درمانيًدی

ائرمنی اولدورمه گين زامانيًدی

                         بو مظلوم عداْلتين فرمانيًدی

آذربايجانلی گره ک کفن گئيه

                        عيبرت درسی وئره بو ائرمنیيه

۹- آقای پارسابناب مانند ايده آليست ها وارونه می نمايانند: "... از زمانی که "بازار آزاد" و راه سرمايه داری خصوصی بتدريج به کشورهای اروپای شرقی و جمهوری های شوروی سابق معرفی شده اند، هرج و مرج و فروپاشی اجتماعی، تورم و احتکار و بالاخره جنگ های خانمان سوز بين مليت های مختلف بنحو غيرقابل تحملی رو به افزايش نهادند". يونس پارسابناب

جواب:

اولا- در جوامع کم و بيش عقب مانده در ارتباط با نيازمندیهای زحمتکشان جامعه و رشد و تکامل نيروهای مولّده، سرمايه داری دولتی البته بهترين و معقول ترين شکل نظام سرمايه داری می باشد که بحث ديگری است.

دوما- جنگ های خانمان سوز بين ملتهای مختلف، منجمله جنگ تحميل کردهً ارمنستان مسلّح شده و مأموريت يافته به وسيلهً روسيهً اشغالگر به آذربايجان را نه دول بانک ها و کمپانی های فراملی"غرب"، بلکه دولت بانک ها و کمپانی های روسيّه به راه  انداخته است که افشا نشده باقی مانده است.

سوّما- مگر نه اينست که:

هدف ناسيوناليست حقّ طلب ملحقّ کردن و غارت نمودن نيست فارس ضمن ملّی بودن شوونيست است بهر تورک خواهان آزاد شدن نيست.

بعبارت ديگر، روسيّه طرفدار و حامی مللی به مثل ملّت فارس و ارمنی و صرب است که ناسيوناليسم شان نه از نوع حقّ طلب و مترقّی، بلکه از نوع ارتجاعی و شوونيستی (الحاق طلب) و فاشيستی (حقّ کش) می باشد که آقای پارسابناب وارونه نشان داده اند. زيرا ميفرمايند:

"...جنبشهای دو طرز تفکرـ شوونيزم ملی و بنيادگرائی مذهبی ... بصورت محملهائی در دست نظام حاکم درآمده اند و با رسوخ به درون جنبشهای ملّی و فرهنگی کشورهای اين مناطق به موانع بزرگی در مقابل نيروهای مترقی و روبه جلو تبديل گشته اند. رهبری اين جنبشها به عوض همبستگی و اتحاد در جهت تقابل با نظام جهانی سرمايه، عليه يکديگر به تعرض برخاسته و به واقع با خواست و حمايت شرکتهای فراملی و با بر پائی جنگ، زندگی مليونها مردم را در آن مناطق به باد فنا داده و آنها را به ذلت و فقر و ناراحتی دچار ساخته اند.". يونس

۱۰- اگر اشتباه نکنم از احساسات و لحن برخورد آقای پارسابناب به مسئلهً ملّی چنين برمیآيد که ايشان با خود در تضادّ هستند. يعنی تورک با غيرت و ميهن پرستی هستند که قادر به درک و فهم تورک بودن و ميهن پرست بودن خود نمیباشند و علّت آن نيانديشيدن به ضغفهای تئوريک خود و آلودن به لنينيسم میتواند باشد. لنينيسمی که از طرفی سرمايه داری دولتی- امپرياليستی را "سوسياليزم" می نماياند، از طرف ديگر به نام "سوسياليسم" در کشورهای چندملّتی برای ملّت حاکم و يا حاکم گزيده شده بردهً ملّی تربيت میکند و برای تربيت کردن بردهً ملّی است که آقای يونس پارسابناب آلوده به لنينيسم، منجمله چنين ميفرمايند:

"...همزيستی طولانی اقوام گوناگون در طول قرون و امتزاج آنها با هم منتج به اين شده که در ميان اين مليت ها خطوط و وجوه مشترک بوجود آيد که اهم آنها عبارتند از:آگاهی تعلق به يک کشور، به يک دولت، زبان مشترک کشوری- اداری وامر تابعيّت.آگاهی و وابستگی به ايران و مراسم تاريخی نوروز و سيزده بدر و غيره."."خاتمه ميدهيم: ايران كشوری چند زبانی و مسكن تاريخی مليت های مختلف است. اين مليت ها ضمن داشتن وجوه اتنيكی متمايز (مانند زبان، فرهنگ، وخلقيات و سرزمين)، وجوه اشتراك كشوری و دولتي و تاريخی ــ سياسی رانيز دارا ميباشند؛ كه زندگی مشترك آنها در طول تاريخ پر از فراز و نشيب ايران را ميسر ساخته است.اين مليت های مختلف ... بايد‌ از حقوق مادی در مسايل ملی و فرهنگی، ازجمله حق تعيين سرنوشت ملی و زبانی خودبرخوردار باشند.". پارسابناب

جواب:

وجوه "مشترک" (هاهاها – آراز):

الف - آگاهی تعلّق به يک کشور.

ب - آگاهی تعلّق به يک دولت.

پ - زبان مشترک دولتی.

ت - تبعيّت.

ث- وابستگی به ايران.

ج - مراسم تاريخا مشترک نوروز و سيزده به پنجره و چلّه و غيره.

الف - آگاهی تعلق به "يک کشور":

روسيّهً دوران حکومت خاندان رمانف ها نيز ظاهرا يک کشور متشکل از چند کشور مستعمرهً روسيّه بود. ولی برای منجمله آذربايجانی واقف به امور سياسی، منجمله مثلا نه اوکراين و امثال، بلکه فقط و فقط آذربايجان وطن آذربايجانی محسوب میشد و محسوب ميشود و خواهد شد. همچنان نيز ايران چند کشوری و چند ملّتی دوران ملوک الطوايفی برای هيچ يک از ملل مربوطه اش تک کشوری محسوب نمیشد که به پای نوشته شدن اولين قانون اساسی نيز "محصور الممالک ايران" جايگزين "قجرامپراتورلوغو" شد.

همی رفت شادان به استخر فارس       

که اسطخر بود بر زمين فخر پارس

ورا بود شيراز تا اصفهان                

که دانند خواندش مرز جهان

سپه را ز زابل به ايران کشيد            

به نزديک شهر دليران کشيد

بگويش که آمد به مازندران              

به غارت از ايران سپاهی گران

و زان پس بر کشور خوزيان            

فرستاد بسيار سود و زيان

تناسان به سوی خراسان کشيد           

 سپه را به آيين ساسان کشيد

هر آن شهر که از مرز ايران نهی      

بگو که کنيم آن ز ترکان تهی.

فردوسی

در ايران چندکشوری مثلا برای تبريزی فقط آذربايجان وطن محسوب ميشده است وبعلّت مذکور بوده است که ايران چند کشوری بدون بحرين و بدون افغانستان برای تبريزی مذکور به نيم کشوری و سه چهارم کشوری تبديل نشد، بلکه تبريزی مذکور خوشحال شد که حق به حقدار رسيد که افغانستان و بحرين حداقل يک بار به جای دوبار پوست کنده شوند. نتيجتا بايد گفت که تعلق به يک کشور تا مشروطه وجود نداشته و بعد از مشروطه تا به امروزهم مابين کشورهای ايران چندکشوری و فارسستان ايران آنچنان شکاف های عميق تجزيه کننده ای ايجاد شده اند که جز با خون فارس های جنگيده در رکاب شوونيسم ملّت فارس با چيز ديگری قابل پر شدن نمیباشند که علل و دلايلش را در نوشته های تورکی و فارسی خودم بوضوح توضيح داده و محقّ بودن خودم را نيز به ثبوت رسانيده ام.

ب - آگاهی تعلق به "يک دولت": در امپراتوريهای تورکان امروز ايران ناميده شده تا پايان امپراتوری قجر زيربنای اقتصادی و روبنای سياسی و غيره فئودالی و ملوک الطوايفی بود. يعنی نه فقط ملّت شکل يافته و سازماندهی شده ای وجود نداشت که جهت رشد و تکامل اقتصاد ملّی و فرهنگ ملّی، نيازمند تشکيل دولت ملّی دارای زبان رسمی و آموزشی و اداری و غيره باشد. بلکه هرطايفه و قبيله و قومی به ساز خود میرقصيد، و باج و خراج پرداخته شده نيز به اقتصاد ملّی وفرهنگ ملّی هيچ قوم و قبيله و طايفه ای صرف نمی شد.

يعنی در دوران فئودالی هر قوم و قبيله و طايفه ای شاه خود را داشت و بساز خود می رقصيد و از تک دولتی مورد نظرآقای پارسابناب خبری نبود و تک دولتی شدن ايران چند کشوری و چند ملّتی به بعد ازانقلاب مشروطه مربوط ميشود که اروپای تورک ستيز نصيب ملّت فارس مشروطه خوار و مشروعه خواه کرد.

اينکه درطول هشتاد سال طی شده، دولت ملّت فارس با جغرافيای آذربايجان، با ثروت های کشوری آذربايجان، با سرمايه های ملّی آذربايجان، با استعدادهای ملّی آذربايجان، با فرهنگ و شعور ملّی خلق آذربايجان، با اعتبار و حيثيت ملّی خلق و ملّت آذربايجان، با بابک های تاريخ ساز آذربايجان قهرمان پرور چه ها کرده است را اينچنين ميتوان خلاصه کرد:

زخمی که فارس بر دل تورک زده     

در نمیآيد بعد از چندين صده.

پ - زبان "مشترک" دولتی:

طبق علل و دلايل فوق الذکر، ايران فئودالی و ملوک الطوايفی نه فقط به زبان مشترک کشوری و اداری نيازی نداشت، بلکه در اولين قانون اساسی کشوری نيز به زبان مشترک کشوری و اداری اشاره نشده است.

ت - "تبعيّت" :

تبعيّتی آزادانه است که اختيارات هم ارز وظايف باشند. بعبارت ديگر، آزادی يعنی جامهً عمل پوشانيدن به خواستی که مضّر ديگری نباشد. نتيجتا، ملّتی آزاد محسوب می شود که دولتش قادر به اعمال ارادهً ملّی ملّت خود باشد. ملل تحت ستم ملّی کشورهای چندملّتی در سيستمهای فدرالی نمی تواند به آزادی ملّی خود دست يابند. زيرا دولت مرکزی فدرال طبق قوانين رژيم فدرالی حق دارد که بدون رضايت مجلس ملّی ملّت اراده کننده و تصميم گيرنده، تصميم و ارادهً ملّی وی را باطل و لغو کرده و غيرقانونی اعلام کند. (بدست فراموشی نسپاريد!)

همچنانکه آقای پارسابناب ميفرمايند:

"ممالک متحدهً آمريکا به خاطر موقعيت بين المللی خود، بعنوان پليس و مديرعامل "امنيّت جهانی" عمل ميکند و ايده آل نيز اينست که هيچ نيروی سياسی دولتی نيزنبايد وجود داشته باشد که سياسی عمل کند (و به حوزهً تصميم گيری سياسی پـا بگذارد) ...".

يونس پارسابناب

نتيجه گيری فوق الذکر آقای يونس پارسابناب در اين مورد نيز صادق است که دولت فئدرال مرکزی طّبق قوانين فدرالی خود، تعـيين کنندهً سرنوشت ملل متشکلهً خود است. زيرا در امور سرمايه گذاریهای کلان اقتصادی و سياست های پولی و خارجی و دفاعی و امنيّتی به دول متشکلهً خود، نه فقط  اجازه نمیدهد که به حوزهً تصميم گيری سياسی پا گذارده و سياسی عمل کنند، بلکه  با سانسور امنيتی نيز خودمختاری فرهنگی عطا کرده را خدشه دار ميکند.

 ث- وابستگی به ايران :

وابستگی به آذربايجان تجزيه شده که بايد يکپارچه گردد، قابل درک و فهم و واجب و مقدّس است که نيازمند تجزيهً آذربايجان از ايران است. وابستگی به ايران يعنی وابستگی فقط به آذربايجان باقی مانده در ايران و وابستگی به سرزمين ملّی و اقتصاد ملّی و فرهنگ ملّی ملّت فارس و ملّت بلوچ و ملّت عرب و ملل ديگرايران چند ملّتی. وابستگی به ايران فدرال در تضادّ و تخاصم با "حقّ تعيين سرنوشت ملل" است. زيرا وابستگی موجد حقّ دخالت متقابل ملل در سرنوشت ملّی همديگر است.

ج - مراسم تاريخی مشترک مانند نوروز و سيزده بدر و غيره در صورت مشترک بودنشان، بعد از تجزيه شدن ايران در کشورهای استقلال يافته نيز می توانند ارزشهای خود را حفظ کرده و تداوم يابند، ولی نمی توانند در تعيين سرنوشت ملّی ملل دخالت کرده و حق دخالت متقابل ملل در تعيين سرنوشت همکديگر را لازم و ضروری و واجب و مقدّس سازند.

جناب آقای يونس پارسابناب!

همچنانکه طبق ادعای شما نيز مابين طبقهً کارگر و بورژوزای (بخش نوعا ارتجاعی منظورست - از نظرآراز) وجوه مشترکی وجود ندارد. همچنانکه مابين مارکسيسم و لنينيسم وجوه مشترکی وجود ندارد. زيرا "حق تعيين سرنوشت ملل" را برای فنلاند مو طلائی برسميّت شناخت، ولی آذربايجان کلّه سياه را بمثل يئلتسين چچن کش به توپ بست و بيش از صد هزار تورک تاريخ ساز را بخاک و خون کشيد که باقی مانده را استالين خودفروش راهی زندان ها و سيبيری بکند که روس های و فاشيست و اشغالگر و شوونيست و غارتگر در وطن شکوفا شدهً خود در امن و امان زندگی کنند. همچنان نيز مابين خلق تورک ثروت آفرين و تاريخ ساز وميهن پرست با شما ايران دوست و دشمن پرست وجوه مشترکی وجود ندارد. زيرا شما نيز نه فقط به بخش شمالی آذربايجان بمثل فارس بيگانه نگريسته و برخورد ميکنيد، بلکه لنينيست کرده اند که امروز مدافع تک کشوری و تک دولتی باقی ماندن ايران، و فردا به مثل لنين اشغال کنندهً بخش جنوبی آذربايجان جدا شده از ايران شوی.

مادر ما را بنام سوسياليسم گريانيدند          

بهر غارت ملّی ضدّ ملّی گردانيدند

همچنان نيز مابين خلق و ملّت تورک که در راه تحقّق آذربايجان مستقل و واحد انديشيده و عمل می کنند با ملّت فارس شوونيست و فاشيست و اشغالگر و غارتگر، با فرهنگ فارس آفريده که به جز استثناعاتی چند در خدمت ... اراده کشی و خر نمايانيدن تورک های جهان به جهانيان است وجوه مشترکی وجود ندارد.

21.09.04 - 25.07.05    بالتاجی آراز