پرینت

۲ - آذربايجان آبستن انقلاب ملّی- دموکـراتيک خاصّ خود است

آذربایجان

آبستن انقلاب ملّی- دموکـراتيک خاصّ خود است

توضيح مختصر:

مقالهً تقديم شده به همراه بسط وُ نتيجه گيریها از محتوی مقاله مذکور(به شکل اشعار هجائی و نيز بشکل چند مقالهً انتقادی از کاملترين نظرات فدراليستی ارائه شده) مجموعهً تفکيک ناپذيری را تشکيل ميدهند که هستهً اصلی افکار و نظرات سيستم شوونيستی (هويّت کشی و الحاق گرائی ...) واستعماری(غارتگری) را برای خلع سلاح کردن دشمنان استقلال ملّی آذربايجان، مورد انتقاد عينی (و نه ذهنی) و علمی قرار داده اند. و از آنجا که هر کار جمعی را نيرو و اتّحاد نيروهای ذينفع تحقق می بخشند، بنابراين هستهً اصلی افکار و نظرات اسلام سياسی تغذيه شده از قورآن نيز بطور عينی و علمی مورد انتقاد قرار گرفته که در مبارزهً ملّی برای کسب استقلال ملّی، از ماهيّت ملّت و رهبرانش درک وُ فهم درست و صحيحی حاصل بشود.

زيرا بخش ارتجاعی(امّتچی) ملّت آذربايجان نيز طبق قوانين و احکام قورآن خطّ دهنده اش بوسيلهً تمثيل کنندگان امّتچی خودش کلّ زنان و کلّ انسانهای غيرمذهبی را آدم ( آدم برخوردار از حقوق برابر با مردان امّتچی) بحساب نمی آورند که اتّحاد نيروهای ملّی را غير ممکن بسازند و به علّت مذکور است که بايد افشا بشوند. (جواب هر افشا کننده ای نيز انتقاد است، نه بايکوت.)

بويکوت کنندگان آراز خوارند          تئزهای آراز آنتی تئز ندارند

[جناب آقای احمد اوبالی(رئيس بويکوت کنندگان آراز بالتاجی  بی نصيب از کانال تلويزيونی)، شما صحيح میفرمائيد که اگر گوناز تيوی نبود، فدراليستهای آذربايجانی عضو "کنکرهً ملل برای ايران فدرال" چه کارها که نمیکردند (17/02/2012). همچنان نيز صحيح است که اگر نوشته های ملّی- دموکراتيک آراز بالتاجی نبودند، منجمله آنتی دموکراتهای بويکوت کنندهً آراز بالتاجی چه کارها که نمی کردند. ...]

مسلهً ملّی و مبارزهً  ناشی از آن، مبارزهً اقـشار و طبقات استثمارکننده و استثمارشونده نيست، بلکه مبارزهً کشور استثمار شونده بر عليه کشور استثمار کننده است و به همين علّت است که محصولات سياسی ملل شوونيست، مبارزات را در بهترين حالت به مبارزهً "طبقاتی" سرگرم و مشغول کننده محدود و محصور میکنند که به منافع ملّی مستعمرات غارت شده انديشيده نشده و منافع استعماری ملل غارت کنندهً مستعمرات را به خطر نيأندازند.

يعنی با تعبير و تفسير شوونيستی (منجمله لنينيستی، مائوئيستی) از تزپرولتری "کارگران جهان متّحد شويد" و غيره، در خدمت تثبيت و حفظ وضع موجود در جوامع چند کشوری بوده و هستند که با نفوذ قبلی در ذهن و روح خوش باوران شکل گرا، امر صيد و سربازگيری را سهل و آسان کرده، و جنگيدن در رکاب استعمار و اسارت بر عليه استقلال و آزادی راممکن و ميسّر ساخته، و به مثل پدران شان مادر خلق های استقلال طلب را بنام اتّحاد و سوسياليسم بگريانند که مرحله اش نيز طی و سپری گرديده است.

مادر ما را بنام سوسياليسم گريانيدند

                            بهر غارت ملّی ضدّ ملّی گردانيدند.

در اين مقاله علل و دلايل، اهداف و اشکال انقلابات ملّی- دموکراتيک در جوامع ماقـبل سرمايه داری مورد بررسی قرار گرفته و بطور مشخّص به مسئلهً ملّی آذربايجان پرداخته شده است.

در اين مقاله به مسلهً ملّی آذربايجان تجزيه شده و تضعيف گرديده واستقلال باخته به سلاحهای مدرن روسيّهً تزاری و روسيّهً تزاری  ماتيک خورده و لنينيستی گرديده ای که درسال 1920 بنام سوسياليسم استقلال دوسالهً آذربايجان اشغال شده را به توپ بست و با شکست گذرا مواجه ساخت که به قراردادهای ننگين و اسارت بار گلستان 1813 و تورکمنچای 1828 طول عمر بخشيده و از ترس يکپارچه شدن آذربايجان نيز مانع از استقلال و جدائی بخش جنوبیآذربايجان از ايران 20 سال بعد از حکومت تورکان قاجار شد، بلکه احساسات ميهن پرستی و استقلال خواهی  بخش جنوبیآذربايجان را بشکل مسلّح کردن نيز مورد سوء استفاده قرار داد که بعد ازکسب وعده های نفتی و غيره، انقلاب ملّی- ارضی تحقق يافتهً وی را ازطريق خلع سلاح کردن با شکست مواجه ساخت و غيره پرداخته شده است.

تا قبل از ضرورت يافتن انقلاب مشروطيّت در ايران چند سرزمينی وچند ملّتی، ملّت بالغ شده و شکل يافته ای وجود نداشت که موجد استثمارملّی و تضادّهای ملّی و کين و نفرت ملّی شود.زيرا باج و خراجهای قومی و کشوری  اخذ شده از ارزش آفرينان متشکّل از خلق های "ايران" (امپراتوری قاجار، امپراتوری صفوی، ... ناميده ميشد) چند ملّتی که عمدتا صرف زندگی تجمّلی و عيش و نوش شاهان و درباريان و مباشرين و سرداران و امثال شده، بخشا نيز به جنگ های قومی و جهانگشائی برای باجگيری صرف می گرديدند. نتيجتا سرمايه ای در سرزمينی از سرزمينهای مذکور انباشت نمی گريد که تواًم با شکل و سازمان دادن به ملل مذکور، زمينه ساز استثمارملّی  موجد تضادّهای ملًّی و مبارزات ملّی نيز بشود.

زيرا اقتصاد و فرهنگ و اداره امور ملوک الطوايفی و فئودالی  بود و هرقبيله ای شاه خود را داشت و سازخود را میزد و خودمختار بود و درمقابل دشمنان خارجی به رئيس قبيلهً متّحد کنندهً اقوام، يعنی به شاهنشاه (به فارسی شاه شاهان، به ترکی شاهين شاهی~شاهنشاه)(بفارسی شاه ماد، به ترکی ماد شاه  ~پادشاه) باج های قبيله ای و خراج های لشکری داده ميشد. يعنی از اقتصاد ملّی و بودجهً کشوری جهت سرمايه گذاری خبری نبود که موجب کشمکشی بشود.

از فرهنگ ملّی خبری نبود که زبان شکل دهنده اهميّت کسب کرده و رسمیّت بيابد. اگر خبری می بود، ناگفته پيداست که زبان قبايل حاکم و متّحد کنندهً اقوام، يعنی زبان تورکی رسمی می شد.زيرا منجمله بعد از اسلام تا عزل شاهنشاهی قاجار (منهای دورهً سی و چندسالهً زنديّه لر تبار) در کلّ "ايران" آ ن روزی تورکان حکومت می کردند(نه رعيّت به ارباب، بلکه ارباب به رعيّت حکومت میکند) که مستلزم مشغول و اخته کردن روشنفکران فارس تبار به وسيلهً شعرای تورک زبان فارسی گو بود که قمار تجربه نشده و بدی بود. سياستی شبيه سياست روسيهً امروزی بود که روسيّه بدست مافيای آذربايجانی خود در آذربايجان بکار ميگيرد. زيرا برای تضعيف کردن مخالفت است که منجمله نويسندگان و شعرا و بويژه بهترين هنرمندان ميهن پرست را با تبليغ و مزيّن کردن به شهرت و مقام های کاذب به مبلغين اقتدار مجری سياست های مشغول کنندهً روسی تبديل کرده است که منجمله آزادی قاراباغ اشغال گرديده بدست داشناک های ارمنی، و استقلال بخش جنوبی آذربايجان برای يکپارچه شدن آذربايجان تجزيه و تضعيف شده را به تأخير بياندازد.  

بالغ شدن برخی از ملل ايران چند سرزمينی و چند نژادی تا آغازيدنانقلاب مشروطيّت بطول انجاميد و شکل يابی ملل مذکور انقلاب مشروطيّت را لازم و ضروری ساخت.

هدف انقلاب مشروطيّت نه انقلاب بورژوائی نوعا ضدّ فئودالی (يعنی نه از نوع مصادره کنندهً املاک اربابی و موقوفه جات مذهبی)، بلکه انقلاب بورژوائی  پارلمانی و ملّی به شيوهً فئودالی بود. يعنی قبولاندن وجود ملل و حقوق ملّی ملل (از نوع فدراليسم) به فئوداليسم شاهی (فردی) و شيخی (کاست مذهبی موقوفه دار) بود.از آنجا که در ايران دوران مشروطه، قوم حاکم قوم تورک تبار، و بورژوازی آذربايجان قویتر از سايرين مربوطه بود. بدين علّت مرکز انقلاب مشروطيّت به تبريز بابک و نگار و کوراوغلو پرورهای سرنوشت ساز و تاريخ آفرين منتقل شد و به بهای خونهای سرخ ريخته شدهً خلق قهرمان آذربايجان پيروز گرديد که با برخوردن با منافع استعماری امپرياليسم روسيّه  دست يافته به سلاحهای مدرن و امپرياليسم انگلستان دست يافته به اعضای خودفروش پارلمان قاجاری با شکست مواجه شد و بدست ملّت فارس فئودالمنش وارتجاعی پرور ومشروطه خوار و مشروعه خواه و امپرياليست پسند وامروزه غاصب و غارتگر و الحاقگـرا و اراده کش و جنايت آفرين سپرده شد و به حکومت تورکان عثمانی (1923) و تورکان قاجاری(1925) يکی پس از ديگری خاتمه داده شد. و به جرم اينکه ديگر بار همچون سدّ شکست ناپذير مانع از نفوذ آنان به بخش بزرگی از آسيا نشوند، به تورکان حکومت باخته حقوق ملّی  بيش از خران قائل نشدند و الاآخر.

انقلاب مشروطيّت شکـست خوردهً مذکور چهل سال بعد نه فقط از سرگرفته شد، بلکه به انقلاب ارضی نيز انجاميد و بعد از يک سال درخشش وشکوفائی، فدای منافع نفتی امپرياليسم روسيّه  تزاری  ماتيک خورده وخلع سلاح کنندهً ارتش ملّی بخش جنوبی آذربايجان شد که از تجارب آموخته شود.

به بند کشيده شدن ملّت و خلق آذربايجان باقی مانده در ايران امروزی،اگر چه بخشا نه به شيوهً سرکوب و اشغال، بلکه از طريق حيله های پارلمانی(در سال 1925) صورت گرفته است، ولاکن هدف از الحاق گرائی و به بند کشيدن ملل بداقبال و يا بالغ نشده نيز استثمار و غارت ملّی بوده است. يعنی ثروت و سرمايه اندوزی از حاصل نيروی کار انسانی و درآمدهای ملّی و ثروت های طبيعی خلق های منسوب به ملل دربند بوده است و می باشد.

 در رابطه با مسئلهً ملّی، بحث و دعوا بر سر سودجوئی کارفرمائی نيست که ارزش "اضافی" مثلا چند صد و يا چند هزار کارگر و کارمند استثمار شده را غارت میکند.

بلکه بحث و دعوا  بر سر اين است که مثلا سهميّهً ملّت فارس از دانشجویان پذيرفته شده به دانشگاه ها بيش از هفتاد درصد است که جنبهً محرمانه دارد. بحث و دعوا بر سر سودجوئی کارفرمائی است که بيش از سه چهارم درآمدهای ملّی ا ش از بيست میليون آذربايجانی سکونت گزيده درآذربايجان باقی مانده در ايران که بهره های بانکی وعوارض گمرکی و ماليات های دولتی ميدهند، و يا بوسيلهً کارخانه جات دولتی استثمار میشوند را غارت کرده و در اشکال مثلا راه های شوسه، راه آهن، اتوبان، مترو، بنادر و بناهای گردن کلفت دولتی و تاًسيسات و کارخانه جات سرنوشت ساز رديف شده از کرج تا به تهران و اصفهان و يزد و کرمان و شيراز، سلسله فرودگاههای نظامی کم و بيش مجهّز،سلسله بيمارستانهای برخوردار از آلات تداوی، سلسله دانشگاههای برخوردار از آلات تحصيل و پژوهش، چاپخانه های دولتی، مانوفاکتورهای برخوردار از وامهای صنعتی، سلسله مراکزفرهنگی و هنری و ورزشی و تفريحی و غيره ای که صدها ميليارد دلار را بلعـيده اند در فارسستان ايران انباشت کرده و بخشا نيز صرف سلاحهای"گلباران" کنندهً جنبشهای ملّی ملل دربند میکند که به قيمت تبديل آذربايجان به گاوداری فارسستان، در فارسستان ايران زمينه را برای اقدام به انقلاب صنعتی آماده کند.  (غارت ملّی بدون برده سازی ملّی ممکن نيست)

 بحث و دعوا صرفا بر سر آزادی زبان نژادی، ملّی، دولتی و فرهنگ بخون کسب کردهً آبا و اجدادی نيست. زيرا قدغن شدن زبان و فرهنگ بخون کسب شدهً مذکور،صرفا به منظورکشتن غيرت و اراده های ملّی، دشوار کردن انقلابات ملّی، سهل و آسان کردن غارتهای ملّی و طول عمر بخشيد ن به غارتهای مذکور است. يعنی شوونيسم ملّت فارس نيز به مثل لنين و مائو و مولايان، چنانکه بتواند غيرت و اراده های ملّی خلق های منسوب به ملل دربند را کشته، و رسيدن حقّ به حقدار را به  قيامت پاسيو کننده موکول کنند، به شرط  مذکور به عمرقدغن کردن های مذکور خاتمه داده، و به عطای  فدراليسم نيز راضی ميشود.زيرا فدراليسم در نهايت جز آزادی زبان و فرهنگ اخته شده چيز ديگری نبوده است و نمیتواند باشد. زيرا دول فدرال زير دست به علّت عدم برخورداری از ارتش ملّی خاص خود، قابل لغو و به گور سپرده شدن هستند.

 بحث و دعوا بر سر اينست که ثروت اندوزی فارسستان از درآمدهای ملّی و بويژه ثروت های طبيعی آذربايجان،

- به قيمت تبديل شدن آذربايجان به گاوداری فارسستان ايران،

- به قيمت محروم و بی نصيب گرديدن آذربايجانی باج ملّی پردازنده ازامکانات مادّی و معنوی ايجاد کردهً باجهای ملّی ترک وطن  کرده،

- به قيمت تبديل شدن آذربايجانی سلب هويت شده به بردهً ملّی در اشکال بت پرست و مقلّد و قيّم پذير، بی وطن و هرجائی (~انترناسيوناليست)،

بی وطن و هرجائی (~انترناسيوناليست)، بی غيرت و لمپن ملّی که به درد مبارزهً طبقاتی نيز نميخورد (انقلابی درهر موردی انقلابی عمل ميکند) صورت ميگيرد.

بحث و دعوا بر سر اينست که دولت ملّت شوونيست فارس جهت تربيت کردن بردهً ملّی نيز،

الف- در فارسستان ايران مشغول تربيت کردن اراده کش هائی در اشکال تحقير کننده و تحريف کننده گان تاريخ خلق های ملل غيرفارس، از بين خلق فارس دو بار برده شده است.

ب- با قدغن کردن زبان مادری، ملّی، دولتی، فرهنگی  خلق و ملّت آذربايجان، نه فقط در وجود خلق آذربايجان روح بی غيرتی و بی اراده گی وبت پرستی و قيّم پذ يری می دمد،

نه فقط موجب بی بار شدن و خاک خوردن فرهنگ ملّی بخون کسب شدهً آذربايجانی ميشود،

نه فقط ضمن ممانعت از رشد و تکامل زبان تورکی، و شپشی کردن زبان تورکی بوسيلهً تحصيلات فارسی شده، موجب مرگ تدريجی آن می شود.(يعنی سوّمين زبان مستقل و تکامل يافته جهان را  فدای سی وسوّمين لهجهً زبان عربی ميکند)، نه فقظ آذربايجانی تقريبا هفتاد درصد بی سواد و ماليات پرداز را از امکان مصرف محصولات منجمله روزنامه و سينما و راديو و تلويزيون و غيره وغيره  ماليات خور بی نصيب و بی بهره ميکند، بلکه:

- با تحريف تاريخ و فرهنگ تورکان تاريخساز و فرهنگ آفرين،

- با به ديدهً خر نگريستن به تورکان حکومت کرده از ختن تا به بالکان، از روسيّه تا به هندوستان، به تورکان مدير و مديريّت آموخته به نصف جهان،

- با محروم کردن آذربايجانی از آشنائی با تاريخ و فرهنگ ملّی خود و غيره در ذهن و روح خلق آذربايجان نسبت به وجود استعدادهای فوق الذکرتلقينا شکّ و ترديد ايجاد کند که به زبونی و شرم ملّی  مورد نياز شوونيسم ملّت فارس منجرشده، و بپندارند که "خر"های حکومت کرده  بر"عاقلين"(هاهاها) نصف جهان و غيره گويا نيازمند قيّم و سرپرست هستند و الاآخر.

 چه تا مشروطه و چه بعد از مشروطه، نه متقابلا، بلکه بطور يک جانبه تورکان به فرهنگ و مدنيّت خلق و ملّت فارس خدمات بسيار ارزنده و فراموش نشدنی کرده اند. ("خودم کردم که لعنت بر خودم باد!)

شايد به سزای خدمات مذکور است که ملّت فارس دشمنی نژادی- ملّی خود برعليه نژاد تورک را به حدّ اعلاء خود رسانيده اسـت. زيرا:

- فارس امکان رشد و تکامل زبان تورکی قدغن کرده و فرهنگ بی زبان و بی بار شده را عملا  کشته است.

- فارس رشد و تکامل اقتصاد ملّی آذربايجان تبديل کرده به گاوداری فارسستان ايران را عملا  کشته است.

- فارس غيرت ملّی  آن بخش از تورکان را عملا کشته است که از قربانی شدن مثلا  قلعهً ارک و امثال، از بديدهً خر نگريستن به تورکان خدمت کرده به فرهنگ خلق فارس، از سلب شدن هويت ملّی از خلق و ملّت تورک،از تضعيف شدن شعور ملّی  تورک نياًنديشيده به منا فع ملّی مورد غارت قرار گرفته، از بت پرست و قيّم پذير و هرجائی تربيت شدن تورک  تبديل شده به .... گورکن خود و غيره و ..... نيز چه بسا خوشحال و خرسند میشوند بی آنکه بر زبان بياورند، مگر صورتشان خراشيده شود.

- فارس بيش از سی هزار رهرو بابک قطعه قطعه شده را در21 آذر 1325 شمسی به دار آويخته و تيرباران کرده است که قبلا نيز مثلا با انداختن جنازهً محمّد خيابانی ميهن دوست بر روی  نردبان بسته شده به پشت کالسکه خيابان های تبريز را گردانيده و گريانيده بود که در کارنامهً قتل عام نژادی ملّت فارس نوشته شده است و افشا نشده باقی مانده است.

 بحث و دعوا  بر سر اين است که ارزش آفرينان آذربايجان، اگر نه تورک،بلکه فارس می بودند، در آن صورت غارتهای ملّی و جنايت های ملّی- نژادی مذکور هر گز بوقوع  نمی پيوستند.

بحث و دعوا بر سر اين است که در ايران مذکور ارزش آفرينان متشکّل ازخلق ها (خلق متشکل از خدمت گذار و کارگر و دهقان و پيشه ور توليد کننده وبازاری توضيع کننده است.)، اگرچه اکثرا در زير خط فقر و فلاکت زندگی کرده و می نالند (که ناشی از استثمار طبقاتی است)، ولی فارسستان ايران،

- از داشتن دولت ملّی- شوونيستی  سازمان دهنده و غارت کننده،

- از داشتن ارتش ملّی شوونيستی (حافـظ اراضی و اموال غصبی)

- از ملّی تربيت کردن خلق فارس که سرسختانه مدافع هويت ملّی و منافع ملّی خودست،

- از داشتن آنچه که از آذربايجان چاپيده و در فارسستان ايران انباشت کرده است و غيره و غيره نه فقط مثل آذربايجان غارت شده و آذربايجانی زيسته در زير فقر ملّی نمی نالد، بلکه شکر گذار خدائیست که از "آسمان" غارت کرده و نازل نموده است (که بايد مصادره شوند).يعنی نه فارسيستان غارت و چپاول کرده و ثروت ملّی اندوخته، بلکه آذربايجان تالان شده می نالد و ميگويد:

 - ای کاش من هم بيمارستانهای نسبتا مجهزی داشتم و بيمارانم رادر آذربايجان بستری و تداوی ميکردم.

- ای کاش من هم داشتم و حمل و نقل ها را سهل و مقرون به صرفه میکردم.و صدها از اين ایکاشها  و آرزوهای بر باد رفتهً هشتاد ساله ای که فقط و فقط بعد از کسب استقلال ملّی قابل برآورده شدن بوده و خواهند شد.

 بحث و دعوا بر سر اين است که همچنانکه طبقهً کارگر و زحمتکشان بيش از بورژوازی خودی ازعدم تحقّق انقلاب صنعتی ضرر کرده و صدمه ديده و در رنج و عذابند.

همچنان نيز خلق آذربايجان بيش از بورژوازی آذربايجان از غارت ملّی  مذکور صدمه ديده و رنج  میبرد، که بعد از رهيدن خلق هر سرزمينی ازسلطهً استعمار غارت کننده است که نه فقط سودهای ناشی از استثمار طبقاتی(که به قبر پدران شان برده نميشوند)، بلکه کلّ درآمدهای ملّی مذکور در سرزمينهای رهيده از اسارت بيگانه صرف و انباشت شده و آفرينندگان خود رااز امکانات اقتصادی و فرهنگی  ايجاد کرده بهره مند کرده و خواهند کرد.

 نفع آذربايجان چيست از اتّحاد؟

نفع ملّی منظوراست، نه قشر و افراد.

 بحث و دعوا بر سر رهانيدن آذربايجان از دست شوونيسم ملّت فارس امپرياليست گزيده است که آذربايجان را ملک پدری خود (هاهاها)، و خلق ارزش آفرين و باج ملّی پردازندهً آذربايجان را رعايای ملّی ملّت خودقلمداد ميکند که باج ملّی اخذ کرده، ادارهً امور و کسب علم و معرفت به زبان مادری- ملّی خلق آذربايجان را قدغن کرده، "گناهکاران" بزرگسال را به "فلک" بسته، "گناهکاران" خردسال را به پرداخت جرايم پولی محکوم کند که در دورهً  تحصيل ما معمول بود.

مگر ميشود که منجمله آذربايجانی را به بردهً ملّی  ملّت فارس ماندن، ولی... "راه قدس از کربلا میگذرد" و غيره  دعوت کرد؟

مگر ميشود که به "دفاع" از حقوق ملّی خلق و ملّت فلسطين برخواست،ولی خود مثل اسرائيل و امثال ... متجاوز و الحاقگرا بود؟!

 آذربايجانی درهيچ مقطع تاريخی برای "خودمختاری" آذربايجان مبارزه نکرده است:

- بابک برای آزادی و استقلال آذربايجان مبارزه کرده است و بس.

- ستّارخان ايران را فدراليته کرد که در دست تورکان حاکم بماند.

- پيشه وری نه برای خودمختاری، بلکه برای استقلال آذربايجان انقلاب کرد و به پيروزی کامل رسانيد.

زيرا بطور رسمی و قانونی به تشکيل ارتش ملّی  حافظ  دست آوردهای انقلاب اقدام کرد و جدائی آذربايجان از ايران را تا تاًييد دول خارجی به تاًخير انداخت که ... فدای منافع نفتی  روسيّهً خلع سلاح کننده گرديد.

- قيام ملّی 29 بهمن 1356 آذربايجان سر افراشته از تبريز (قهرمان پرور و پايه گذار انقلاب بهمن 1357) نه برای خودمختاری آذربايجان در چهارچوب "ايران"، بلکه برای استقلال (آذربايجان) و آزادی (ملل دربند) ازسلطه و اسارت شوونيسم ملّت فارس امپرياليست گزيده بود که با خونهای سرخ تاريخسازانش به ثبت تاريخ رسانيد و تا پيروزی کامل به پيش برد ومجددا با شکست مواجه گرديد. زيرا:

الف- جنبش ملّی آذربايجان با سودجوئی نادرست از تضادّهای فئوداليسم شاهی و شيخی (جناح شريعتمداری)، شعار استقلال- آزادی انقلاب بهمن را به پيروزی کامل رسا نيد. زيرا:

۱- ايران را از دست امپرياليست شوونيست گزيده درآورد.

۲- رژيم شاه (که نماينده شوونيسم ملّت فارس و حامی کمپرادورهای خودفروش ملل غيرفارس بود) را خلع سلاح  کرد و سرنگون ساخت و           به زباله دان تاريخ ريخت.

 ب - جنبش ملی  پيروزمند آذربايجان مجددا شکـست خورد. زيرا:شوونيسم ملّت فارس شکست خورده و بی سر و بی سلطنت گرديده نيزبا زمينه سازی قبلی، شعار خاص خود، يعنی جمهوری اسلامی در تضادّو تخاصم با منجمله حقّ طلاق را به پيروزی کامل رسانيد.زيرا که با پذيرفتن عمّامه بجای تاج، خليفه بجای شاه، منبر بجای تخت،خلافت بجای سلطنت، روسيّه شوونيست گزيده و مسلّح کنندهً سپاه پاسداران و خط دهنده بوسيلهً حزب توده وچريکهای فدائی(خط امامی) وغيره بجای آمريکای شوونيست گزيده و مسلّح کنندهً قبلی و غيره، نمايندگان وحاميان جديد خود را به ادای وظيفه و امداد طلبيد که بشکل غيرمصلحت ارزيابی کردنهای حيله گرانه از دادن حقّ طلاق به زن و ملل دربند خود امتناع ورزيده و با شعار "استقلال- آزادی" همان بکنند که با ملّت فارس کرده بود که کردند و با شکست مواجه ساختند.

شعار"استقلال- آزادی" انقلاب بهمن اگر شکست نمیخورد، اصولا  ومنطقا ميبايست که آذربايجان از ايران جدا میشد.زيرا که شعارمذکور در تضادّ و تخاصم با استعمار و اسارت ملل دربند بود.

 قصد انقلاب بهمن از آزادی، صرفا آزادی ملل دربند بود:

- آزادی زنان نبود [زيرا که طبق قوانين غيرقابل تغيير قرآن کريم، يعنی طبق احکام دين اسلام مورد حمايت و پشتيبانی خطّ امامی های متشکّل از"توده ای" و "فدائی" (کمونيست نماهای فاشيست)، زنان از حقّ قضاوت، از حقّ شهادت و ميراث برابر با برادر، از حقّ طلاق و اولاد و غيره ای که جزو حقوق حضرت آدم هستند، برای هميشه بی نصيب گرديده اند.]

 - آزادی دهاقين نبود [مصادرهً املاک اربابی و موقوفه جات کاست مذهبی]

 - آزادی اصول دموکراسی نبود. زيرا آزادی عقيده و بيان و قلم و مطبوعات احزاب سياسی و اجتماعات و غيره در تضادّ ابدی با قوانين غيرقابل تغييراسلامی مندرج در قرآن کريم ظالمين و شوونيستهای در تضادّ و تخاصم با حقّ طلاق بوده اند و برای هميشه قدغن گرديده اند که خط امامی های متشکّل از"توده"ای و "فدائی" و امثال نيز واقف بدان بوده اند و می باشند.

 به نفع کی "اقتصاد مال خراست"

                                 از ديد کی خر کننده رهبر است

در ايران ماندن نه تنها هدراست

                                انباشت ضرر بر روی  ضرر است

گوش فارس غارتگر چونکه کراست

                                 خواهش و سخن بر او  بی اثر است

ستمگر سزاوار "چوب تر" است

                                 يا مرگ، يا استقلال حرف آخر است.

 اين همه را تقريبا کلّ شخصيّتهای سياسی و رهبران (گاوچرانهای)جريانات سياسی دموکرات نما و کمونيست نمای فارسستانی  الحاقگرا میدانند، ولی نگفته و نمیگويند که مبادا خفته گان بيدار شوند.

زيرا به علّت تربيت شوونيستی خودشان، خالص المخلص فاشيست هستند.يعنی ريشه در فارسستان ايران داشته، مرزهای فارسستان و ايران را يکی انگاشته، منجمله آذربايجان باقی مانده درايران را ملک فارس پنداشته، بنام"اتّحاد خلقها" و"کارگران جهان متحد شويد" و غيره پرچم الحاقگرائی افراشته، بر سر خلق های غيرفارس کلاه گذاشته، بهر سهل و آسان کردن غارت ملّی  ملل دربند ملّت هم تبارش تخم بردگی کاشته و برداشته اند.زيرااز هشتاد سال قبل مشغول تربيت کردن بردهً ملّی در اشکال ضدّ ملّی(جهان وطنی، هرجائی، انترناسيوناليست) جهت تثبيت و حفظ وضع موجود در جوامع چند کشوری مورد نظر بوده، و مادر ما را بنام "سوسياليسم" و"دموکراسی" گريانيده وجنايات نژادی- ملّی همديگررا منجـله اين چنين تکميل کرده اند و میکنند:

 يکی در شکل شاه تبديل شده به شيخ، و يا درشکل گاوچرانهای جريانات سياسی دموکرات نما و کمونيست نمای مذکور، تواًم با ملّی (ناسيونالـيست) تربيت کردن خلق فارس هم تبارشان، در ضمن مثلا زبان خلقهای غيرفارس را (بنام تک ملّتی شدن ايران چند ميلّتی، بنام متّحد و تک زبانی شدن پرولئتاريای فارس و تورک رنج برده از اقتصاد ملّی  غارت شده و بيمار گرديده وبيکار صادرکننده) با توسّل به حيله های مختلفی قانونا و ياعملا قدغن کرده و میکند که بردهً ملّی تربيت کرده و لذت ملّی برده و ثروت ملّی زايانده ومورد استفادهً انکشاف ملّی خود قرار بدهند. يعنی جهت قول زدن و گمراه کردن است که منجمله ميگويند:

- ما ملّی "نيستيم". مسئلهً ملّی مسئلهً ما "نيست". الحاق طلبی  ما از نوع"پرولتری" است،

- ما را با محل و مکان سرمايه گذاری سر و کاری "نيست". زيرا در داخل ايران (چند سرزمينی) برای خلقها حدّ و مرزی "نيست"، کوچيدن مثل آبخوردن است، جستجوی کار مثل سير و سياحت سهل و آسان و آزاد است.

- دعوای ما بر عليه استثمار طبقهً کارگر بوسيلهً سرمايه است، و نه مکان سرمايه گذاری. به سرمايه و محلّ سرمايه گذاری نياًنديشيد که اقتصاد مال خراست (همچنانکه خمينی فاشيست و شوونيست ميگفت). سرمايه همسان مادّه "کثيف" است. روح خود را تميز کنيد. ... يعنی:

۱- هرجائی شويد که به استقلال ملّی نياًنديشيد. و گر نه مانند هيتلرها فاشيسـت (=حق کش و انگل رشد و تکامل- آراز) ميشويد.و گر نه تجديد تقسيم ايران صورت گرفته، دولت ملّت فارس از آذربايجان باقی مانده در ايران رانده شده، و آذربايجان پرولتاريای تورک، مستعمرهً بورژوازی تورک آذربايجان ميشود (هاهاها).

۲- خلق تورک را ضدّ ناسيوناليست (ضدّ ملّی) تربيت بکنيد که ايران وطنی، جهان وطنی، انترناسيوناليست، هرجائی، بی غيرت و لمپن ملّی،بت پرست و قيِّم پذير تربيت شود که بسيج و متّحد کردن خلق آذربايجان بر عليه ملّی گرائی (استقلال خواهی) ممکن و ميسّر سهل و آسان   شود.

ديگری به منظور قدغن کردن زبان ملّی ملل غيرفارس ايران چئد ملّتی،و يا به منظور رسمی (دولتی) نشدن زبان ملل غيرفارس است که ايران چندملّتی و چند کشوری را "تک ملّتی"و" تک کشوری" می نماياند که گويا زبان تک ملّت فرضی نيز زبان فارسی است.و يا جريانات سياسی کمونيست نمای فارسستانی پيدا ميشوند که ايران مذکور را بی شرمانه تک ملّتی و چندخلقی ارزيابی کرده، علنا و عملا  فاشيست بودن خودشان را بنمايش ميگذارند و نمی گويند که ملّت به قوم بالغ شده ای طلاق میشود که بالقوّه قادراست روابط سرمايه داری را حاکم بکند. زيرا بورژوازی هر قومی بطورعام و قشر تجاری آن بطورخاصّ تشکيل دهندهً هستهً اصلی هر ملّتی است که اقشار و طبقات ديگر آن قوم نيز قمرهای خدمتگذار ملّت خودی هستند (همچنانکه بورژوازی و پرولتاريا حلقه های زنجيری هستند که بدون يکی، ديگری نميتواند وجود داشته باشد).يعنی با پرداخت مالياتهای تبديل شده به راه و دانشگاه و بيمارستان و غيره،زمينه را برای سرمايه گذاری تجاری و صنعتی  تغيير دهندهً شيوهً توليد وشيوهً زندگی و شيوهً تفکر آماده میکنند که ملّت مذکور در صورت خودفروش بودن بورژوازی تجاریش، نه فقط قادر به سازمان يابی نميشود، بلکه خود به بردهً ملّی، و کشورش به مستعمرهً ملّت شکل و سازمان يافته و حاکم شده تبديل میشود.

نتيجتا، نه با درک و فهم فلان دانشمند آمريکائی و اروپائی و آسيائی و آفريکائی  مغشوش کنندهً اذهان، بلکه با همچون درکی از ملّت می توان ملت را شناخت و دردهايش را مدوا کرد.

بعبارت ديگر، ما نيز بادمجون نيستيم که ديگران ما را تعريف بکنند، بلکه آموخته ايم و ميدانيم که درد دندان را کسی می فهمد که دندانش درد ميکند.

با اين توضيح که هر ملّتی با سرزمين ملّی و زبان ملّی و فرهنگ ملّی و اقتصاد ملّی  خاصّ خود معيّن و مشخّص ميشود، لازم به گفتن است که در ايران چند کشوری و چند ملّتی مذکور، ملّت حاکم بر ايران داريم، ولی ملّت ايران، زبان ايرانی، فرهنگ و موسيقی ايرانی نداريم.

 زيرا سرزمين ملی  هيچ يک ازملل ايران چند ملّتی در حدّ ايران چند سرزمينی امروزی نيست. نتيجتا:

الف- تک ملّتی ارزيابی کردن ايران چند ملّتی به معنی نفی وجود خلقها و ملل غيرفارس و متعلّقات مربوطه است.

ب-   تک کشوری ارزيابی کردن ايران مذکور به معنی متجاوز بودن ودفاع کردن از متجاوزين است.

ملّت فارس متجاوز و محصولات سياسی آن، ايران را تک ملّتی و تک کشوری مي نمايانند که خلقهای غيرفارس ارزش آفرين و باج ملّی پردازنده به مکان سرمايه گذاريها و به علل عقب ماندگی های دهها سالهً اقتصاد ملّی وغيرهً آذربايجان و امثال از فارسستان ايران نياًنديشند.

يعنی نياًنديشند به اينکه بيش از يک چهارم کلّ درآمدهای گمرکی و عوارض و مالياتهای مختلف و بهره های بانکی و درآمدهای موسسات خدماتی (پست و تلگراف و امثال) و صنعتی (نيروگاههای برق و امثال) و کارخانه جات دولتی، به ساکنين آذربايجان (آذربايجانی توليد کننده و پردازندهً بهره های بانکی و گمرکی و ماليات های مختلف) تعلق دارند که به همراه ثروتهای کشوری خودشان (منجمله معادن که از بهره برداری سالانه صدها میليارددلار صحبت می کنند. ...) غارت ميشوند.

 کلّ محصولات سياسی ملّت فارس متجاوز به علّت فاشيست بودن شان از چندگانه بودن اقتصاد ملّی  ايران چند کشوری نه فقط سخنی نرانده اند و نميرانند، بلکه مثلا کوچ بيش از ده میليون آذربايجانی به فارسستان ايران را نه با مسئلهً ملّی، بلکه با دادن آدرس عوضی و نامشخّص، يعنی با سرمايه داری توضيح داده اند و توضيح ميدهند که يقهً دولت ملّت هم تبارخود رابرهانند که،

- به قيمت تبديل شدن آذربايجان به گاوداری فارسستان ايران،

- به قيمت عدم رشد و تکامل نيروهای مولّده  تغيير و تکامل دهندهً زيربنای اقتصادی و روبنای سياسی و حقوقی و ايدئولوژيکی و فرهنگی سرزمينهای غارت شده در فارسستان ايران ثروت اندوزی بکنند.

کلّ محصولات سياسی ملّت فارس متجاوز به علت فاشيست بودن شان است که ناسيوناليسم حقّ طلب و انقلابی  خلق و ملّت آذربايجان را با ناسيوناليسم ارتجاعی و فاشيستی هيتلرها از يک قماش ارزيابی ميکنندکه خوش باوران شکل گرا را به تور انداخته و صيد کرده و کباب بکنند. بعبارت ديگر، آنچه را امپرياليست ها با صدور سرمايه ميکنند، ملّت فارس امپرياليست گزيده همان ها را با حيله عوامفريبانه  و زور سر نيزه ميکند. يعنی نه سرمايه گذاری، بلکه حيله گذاری و جهل گذاری و استبداد گذاری کرده  و بهره برداری میکند که جنبهً باجگيری ملّی دارد. ...

يکی سرمايه را ارتجاعی شده و جهانی گرديده و خاتمه بخشيده به وجود ملل و غارت ملّی و غيره نمايانيده، و انقلابات ملّی  خاتمه دهنده به سلطهً ملل غارتگر و الحاق طلب را به گذشتهً سپری گرديده مربوط ساخته، وانديشيدن به منافع ملّی و استقلال ملّی را نشانهً عقب ماندگی و واپسگرائی وارتجاعی بودن (هاهاها)، و موجب  درد سر "طبقهً کارگر" شدن (هاهاها)ارزيابی کرده، و همچون ارزيابی  امپرياليستی و شوونيستی را نيز نه به حساب عدم درک درست خود، نه به حساب تربيت شوونيستی خود، نه به حساب نوکری خود، بلکه به حساب طبقهً کارگر و مارکسيسم ميگذارد.

در حالی که:

الف- در جوامع ماقبل سرمايه داری (يعنی فاقد بورژوازی و کارگر صنعتی ماشين ساز)، سرمايه های بورژوازی کمپرادور ارتجاعی شده اند و بس. زيرا سرمايه های قشر مذکور با تبديل شدن به دم سرمايه های امپرياليستی، مانع از رشد و تکامل نيروهای مولّده  تغيير و تکامل دهنده وتاريخساز شده اند، و نه سرمايه های میليونها دهقان و پيشه ور و کسبه که در امر پيروزی و تحقق انقلاب بورژوائی  صنعتی کننده و مستقل کننده و پرولتريزه کنندهً جامعهً ماقبل سرمايه داری خود، نفع حياتی دارند.

ب -  در جهان امروزی هيچ  سرمايه ای جهانی نشده است که  شامل سرما يه های امپرياليستی نيز بشود.

زيرا سرمايه های صادر شده  امپريا ليستی سودهای حاصله از نيروی کارارزان بازارهای خارجی را غارت کرده و در نهايت در جوامع ملّی- امپرياليستی خاصّ خود انباشت میکنند که هر روز غنی تر و شکوفاتر شده، و به وسيلهً ديوارهائی به بلندی طول عمر امپرياليسم از بازارهای خارجی مذکور و نيز از جوامع رقبای امپرياليستی خود جدا بوده و بوسيلهً دول ملّی و ارتش های ملّی خاصّ خودشان اداره شده و محافظت میشوند. يعنی سرمايه های امپرياليستی دراشکال تاًسيسات صنعتی و کارخانه جات مونتاژ به علّت سرمايه بودنشان فروخته نمیشوند که جهانی و يا مّلی شوند.و گر نه غارت امپرياليستی و تجديد تقسيم جهان و جنگهای جهانی سرد وگرم ناشی از آن رخ  نمیداند و ريشه کن میشدند که نشده اند.

 پ - در جهان پر از مبارزات ملّی، انکار وجود ملل و انکار استثمار ملّی و غارتهای ملّی  موجد تضادّهای ملّی و مبارزات ملّی البته تعجّب انگيز نيست. زيرا ما نيز جورج برکلی (اسقف انگليسی) منکر مادّه را تجروبه کرده ايم.جهت محکوم کردن جنبشهای ملّی خلقهای منسوب به ملل دربند ملّت فارس امپرياليست گزيده، هيچ ملّتی ارزيابی کردن ايران چندملتی نيز تعجب انگيز نمی تواند باشد. زيرا تک ملّتی ارزيابی کنندگان ايران چندملّتی رانيز تجربه کرده ايم.هيچ ملّتی ارزيابی کردن ايران چندملّتی، آنان را متعجّب خواهد کرد که خواهند فهميد که "مار را به دست سيّد احمدها (گاوچرانهای کمونيستنمای فارسستانی) ميگيرند" که بايد ...      تف باران شوند.    

کدام تشکيلات فارس سياسی؟

                           ذرهّ ای بو برده از دموکراسی؟

تورکی را نکرده فدای فارسی؟

                           حرفی از غارت زده  در کلاسی؟

تو فاشيست هستی ای فارس سياسی  <<<

                           بهر قائم شدن ... محتاج لباسی.

 ديگری درايران مذکور، تضادّ عمده را تضادّ "کار و سرمايه" ارزيابی می کند که نه به انقلاب بورژوائی پايان دهنده به غارت ملّی و عواقب ناشی از آن، بلکه به انقلاب "سوسياليستی" انديشيده شود که کلکی ماتيک خورده است.

زيرا انقلاب سوسياليستی درجوامع فاقد پرولتاريای صنعتی (ماشين ساز) مطلقا و ابدا قابل تحقق نمی باشد، و بعلّت قابل تحققّ نبودن مذکور است که نه فقط بر طبقات حاکم، بلکه بر شوونيسم ملّت حاکم هم خطرساز نبوده ومفيد نيز بوده است و خواهد بود. زيرا مشغول و سرگرم کننده، گمراه و منحرف کننده، هرز و پاسيو کنندهً  نيروهای انقلاب ملّی - دموکراتيک تاريخا ضرورت يافته است.

مادر نظام سرمايه داری

                         کارگر ماشين سازاست که نداری

نظام سرمايه داری خودکفاست

                              سهم مونتاژ کننده جور و جفاست

کارگر ماشين نميسازد ای يار

(کارگر سلاح  نميسازد ای يار)

                                که درآرد از دست سرمايه دار

بيخود نيست که خلقهای ماها، نه سازنده و سرنوشت ساز، بلکه مصرف کننده و مقلّد و خرافی و غيره باقی مانده اند. بيخود نيست که جامعهً ماها ماقبل سرمايه داری، و رژيم های سياسی جامعهً ماها نيز قرون وسطائی باقی مانده اند.زيرا بعلّت پايان ندادن به درک مولاّئی از قضايا،

الف - کارگر مونتاژکار و مصرف کنندهً ماشين را پرولتر می پندارند که باپيشه ور و دهقان مصرف کنندهً ماشين و تراکتور فرق ماهوی ندارد.

ب -   سرمايه را با سرمايه های کمپرادورها، و سرمايه داری و رشد اقتصادی را با حجم مبادلات تجاری توضيح ميدهند و الاآخر. زيرا که کمپرادورهای رنگارنگ تغذيه گرداننده و خط دهندهً پشت پرده ای اربابان جريانات سياسی مذکور بوده اند و می باشند که عارف از اشاره می فهمد و نتيجه گيری می کند. يکی الحاقگرائی ملّت فارس (متجاوز و غارتگر، تحقير و اهانت کننده، غيرت و ارا ده کش و جنايت آفرين و غيره) را به نفع "اتّحاد" خلقهای ملل مختلف ايران چند سرزمينی، به نفع "پرولتاريای جهان متّحد شويد" نمايانيده و نمی گويد که،

۱- "کارگران جهان متّحد شويد" به معنی هم کشور شدن مثلا روسيّهً استالينی با چين مائوئی نيست، به معنی هم کشور شدن مثلا آذربايجان (که در سال 1918 مستقل شد و در سال 1920 اشغال گرديد) با روسيّه لنينی (لنينيسم تن داده به استقلال فنلاندی مو طلائی، نه تورک کلّه سياه) وغيره نيست، بلکه پشتيبانی همديگر در مبارزات طبقاتی و استقلال ملّی تاريخا ضرورت يافته است.

 نفع آذربايجان چيست از "اتحاد"؟

                             نفع ملّی منظوراست، نه قشر و افراد.

 ۲- مابين دو کشوری که يکی ديگری را غارت و چپاول می کند، تحقير وتوهين و بی حرمتی می کند، غيرت و اراده  میکشد که قادر به دفاع ازناموس ملّی و هستی ملّی و منافع ملّی خود نباشد، ... کين ملّی و درّهً بسيار عميقی وجود دارد که جز با خون غارتگران ملّی، غيرت و اراده کشان ملّی، با چيز ديگری قابل پر شدن نيست. زيرا خلق آذربايجان مزهً تلخ غارتهای ملّی و تحقير و توهين های ملّی عملا چشيده را، صدمات (بخشا جبران ناپذير) ديده از عقب مانده گي های دهها سالهً آذربايجان از فارسستان ايران را ... به روح انتقامجوئی، به آگاهی خط  دهنده، به  نيروی دگرگون کننده تبديل کرده است.صد افسوس که سلاحش تبراست.

 بهر چاپيدن هرجائی کرده بود

                          که مادر نبيند از فرزندش سود

ما بعد از وطن مسئول جهانيم

                           گر تجاوز بشود ... ميرهانيم

 "خوش" بحال کرها و کورهای مکاتب کهنه و جديد برده سازی و لمپن پروری که هنوز هم لنين تزار زاده و استالين خودفروش و مدافع منافع شوونيستی روسيّهً ماتيک خورده و سرخ گشتهً قبلی را "کمونيست" ميپندارند.

يعنی:

لنين اشغاگر و فاشيست را کمونيست میپندارند که در سال 1920 با استقلال ملّی بخش شمالی آذربايجان همان کرد که يئلتسين با خودمختاری فرهنگی چچنستان ديروزی کرد. استالين ضدّ تورک را کمونيست میپندارند که بنام "طبقهً کارگر" و"سوسياليسم"، نه فقط بيش از يک چهارم خاک آذربايجان اشغال شده بوسيلهً لنين را تقديم داغستان و گرجستان و ارمنستان نازله از آسمان کرد، بلکه انقلاب ملّی- ارضی بخش جنوبی آذربايجان را با خلع سلاح کردن فدای منافع نفتی روسيّهً امپرياليست (ماتيک خورده) کرد. غافل از اينکه کمونيست دشمن آشتی ناپذير هر گونه استثمار طبقاتی و استثمارملّی است. غافل از اينکه طبق آمار دولتی 1897 امپراطوری روسيّه، ساکنين شهرايروان متشکل بوده از 3.313 روس و 55.141 ارمنی و 77.441 تورک.در اين مورد به صفحه 31 کتاب زير مراجعه شود.

THE AZERBAIJANI TURKS

Power and identity under Russien Rule

AUDREY L- ALTSTADT

همانهائی که آگاهانه و يا ناآگانه لنين اشغالگر و فاشيست و استالين خودفروش و ضدّ تورک را "کمونيست" می پنداشتند، امروزه نيز گاوچرانهای مرتجع و شوونيست و فاشيست ملّت فارس معلوم الحال را "دموکرات" و"کمونيست" می پندارند، گاوچرانهائی که،

الف - خواستار"تماميّت ارضی" ايران برای گاوداری باقی ماندن کشورهای ملل غيرفارس بوده اند که "حقّ تعيين سرنوشت به معنی استقلال کامل ملل" مورد نظرشان حقّی از نوع لقّ است. يعنی جنبهً دکوری دارد ونه اجرائی. يعنی از نوع  لنينی و يئلتسينی و امثال است که آذربايجان 1920، و چچنستان ديروزی تجربه کردند که درسی برای آينده گان خود و ديگران همدرد و همسرنوشت خود شوند.

 ب -  حلّ مسئلهً ملّی در ايران چند کشوری را تابع تحقّق انقلاب سوسياليستی و قيامت پاسيو کننده ميکنند که تا قبل از ضرورت يافتن و متحقّق شدن معجزهً مذکور، غار ت ثروتهای طبيعی و سرمايه های بی نصيب شده از وامهای صنعتی و درآمدهای ملّی آذربايجان بوسيلهً فارسستان ايران ادامه يابد.

پ -  در ايران چندملّتی و چندکشوری نيز منجمله خلق آذربايجان را لنينيست تربيت می کنند که دارای دولت مستقل و ارتش ملّی حافظ انقلاب ملّی و منافع ملّی خاصّ خود نشود که در فرصتهای مساعد مادرش را بنام"سوسياليسم" بگريانند.

 نتيجتا بايد گفت که مانند آنان به معنی ملّی بودن بايد که ناسيوناليست وميهن پرست شد، ولی نبايد بمثل آنان شد که متجاوز و الحاقگرا وفاشيست (حق کش) و جنايت آفرين و بی شرم و بی شرف و دروغگو و تحقير کننده و توهين کننده و غيره هستند. بعـبارت ديگر:

۱- همانند آنان مذکور بايد دارای دولت ملّی، ارتش ملّی، پرچم ملّی، يکپارچگی کشوری، زبان نژادی- ملّی- دولتی و غيرهً خودی شد.

۲- همانند آنان که زبان فارسی را به قاتل زبان تورکی تبديل کرده اند، زبان ملّت فارس شوونيست و فاشيست را در آذربايجان بايد کشت و طعمهً سگان کرد.

۳- نبايد همانند آنان شد که طالب ملّی بودن برای خود، ولی طالب ضدّ ملّی و هرجائی شدن برای ديگران هستند.

۴- نبايد همسان آنان شد که نوازندهً آذربايجانی را ايرانی معرّفی ميکنند،در حالی که موسيقی آذربايجانی  وی نواخته را نه موسيقی  ايرانی، بلکه بدرستی موسيقی آذربايجانی می نامند.

زيرا آنان نه فقط آگاهند که تورکان نه ايرانی، بلکه تورانی های حکومت باخته به انگليس (فارس گزيده) هستند، بلکه عاقل و واقفند که اربابان نه به زبان و فرهنگ و موسيقی بردهً ملّی، بلکه جهت ثروت اندوزی درفارسستان ايران به ثروتهای ملّی و درآمدهای ملّی  بردگان ملّی و به روح مرده وبی غيرت شده و خر گرديده و جسم (نيروی کار) زنده وفعال و ارزش آفرين برده گان ملّی نيازمندند.

۵- طبق علل و دلايل فوق الذکر است که بيداری ملّی بردگان ملّی را، برای خود شدن بردگان ملّی را، جنگيدن بردگان ملّی در رکاب خود را به منافع استعماری  ملّت خود مضر و خطرناک دانسته، و مضر و خطرناک بودن مذکور را با اومانيسم غيرطبقاتی و "اتّحاد" خلقها و کارگران جهان توضيح میدهند که انديشيدن و جنگيدن برای کسب استقلال ملّی را بنوعی فاشيستی بنمايانند که جز خود را در ديگران ديدن، و ديگران را بنام خود ناميدن، چيز ديگری نبوده است و نميتواند باشد. 

بالتاجی آراز